جدول جو
جدول جو

معنی وسپوهر - جستجوی لغت در جدول جو

وسپوهر
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
وسپوهر
(وَ)
وسپور. واسپور. عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
وسپوهر
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
فرهنگ لغت هوشیار
وسپوهر
((وَ))
وسپور. واسپور، عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی
تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واسپوهر
تصویر واسپوهر
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسپور
تصویر وسپور
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
(پسرانه)
آسمان، نام فرزند کیخسرو، آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واسپور
تصویر واسپور
(پسرانه)
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپور
تصویر سپور
مامور شهرداری که خیابان ها و کوچه ها را جاروب می کند، رفتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
سپهر برین: آسمان نهم
سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود
سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
به یقین داننده و مستیقن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستیهر. و رجوع به استیهار و مستیهر شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کلمه مأخوذ از سپرماق ترکی است. روفته گر. جاروکش. کسی که کوچه ها و خیابانها را جاروب کند و آب پاشد. شوله روب. خاشه روب
لغت نامه دهخدا
(سِپِ)
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
(شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109).
همی برشد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
خداوند گیتی خداوند مهر
خداوند ناهید و گردان سپهر.
فردوسی.
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.
عنصری.
برآرندۀ گردگردان سپهر
هم او پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
سپهری است شاهی ورا مهر گاه
بروجش دز و اخترانش سپاه.
اسدی.
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر رستگار خوب منظر.
ناصرخسرو.
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی.
مجیر بیلقانی.
ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش
بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش.
خاقانی.
هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع
هشت جنان را نثار ماحضرآورد.
خاقانی.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهرگشایی چو تو را شهربند.
نظامی.
پی موریست از کین تا بمهرش
سر موئیست ازسر تا سپهرش.
نظامی.
آفتاب سپهر رویت را
برگرفته ز ره بفرزندی.
عطار.
- سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) :
چتر میمون همت اعلات
سایه دار سپهر اعظم باد.
؟ (از سندبادنامه ص 11).
- سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک:
سپهر برین گر کشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو.
فردوسی (از آنندراج).
- سپهر بلند، کنایه از آسمان است:
ای برآرندۀ سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند.
نظامی (هفت پیکر ص 2).
- سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء).
- سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود.
- سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء).
- سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی (هفت پیکر ص 66).
- سپهرکبود، کنایه از آسمان:
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود.
نظامی.
- سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء).
، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه:
برین نیز بگذشت چندی سپهر
بدل در همی داشت آرام مهر.
فردوسی.
بر این گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر.
فردوسی.
بر وفای سپهر کیسه مدوز
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.
سنایی.
، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(پُرْ)
مأخوذ از لاتین، جهاز دودی. (ناظم الاطباء). به معنی کشتی، کشتی دودی یا کالسکۀ دودی یا هر چیزی که به مدد دخان میرود. (آنندراج از اختر روم سفرنامۀ شاه ایران) ، این لغت در فرانسه به معنی خود بخار و دود هم هست. (فرهنگ نفیسی فرانسه به فارسی)
لغت نامه دهخدا
دانا و هنرمندی از خاندان بزرگ و شریف در زمان انوشیروان بوده است، اماثعالبی او را از غلامان خسروپرویز دانسته و آقای پورداود در این باره چنین آورده است: مندرجات ’خسرو قبادان و غلام’ را نیز ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی در کتاب ’غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم’در ص 705 و 711 ذکر کرده و این (واسپور) را ریدک خوش آرزو نامیده است، در کتاب پهلوی ’خسرو قبادان و غلام’ نام این غلام واسپو میباشد و ’آرزوک خوش’ یا ’خوش آرزوک’ صفت اوست، پاسخ و پرسشی هم در میان شاه و غلام شده که بنا به نظر ثعالبی این شاه خسروپرویز بوده است اما در کتاب پهلوی این شاه خسرو انوشیروان پسر قباد بوده است، ’واسپور’ جوان دانا و هنرمندی بوده از خاندان بزرگ و شریف که در هر مقوله سوءالات پادشاه را جواب میگفته و مورد تحسین بوده است، (از خرده اوستا ص 145 تألیف پورداود)
لغت نامه دهخدا
رئیس ایل و رئیس یک خانوادۀ بزرگ از هفت خاندان حکومت کننده در دورۀ ساسانی، عنوانی شاهزادگان خانوادۀ شاهی را، رجوع به ایران در زمان ساسانیان و رجوع به ویس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
اسپار. اسپارک. اسوار. سوار. رجوع به سوار و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرحوم دهخدا در مورد این کلمه در یادداشتی چنین نوشته است: این کلمه در کارنامۀ اردشیر و بعضی متون دیگر پهلوی آمده است و آنرا شاهزاده معنی کرده اند، لکن به گمان من این کلمه مرکب از ’وس’ به معنی پس و ’پوهر’ به معنی پسر، و مجموع کلمه به معنی نوه (نبه) است که نرینه باشد: ’کامۀ ماست که او را به درگاه ما فرستی (اردوان می نویسد به پاپک و اردشیر پسرخواندۀ او را به دربار می طلبد) ونزد ما آید تا با فرزندان و دسپوهرگان باشد’. و در جای دیگر گوید: ’و فرمود که هر روز با فرزندان و دسپوهرگان...’. رجوع به واسپوهر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان، کریستنسن گوید از ترکیبات پهلوی اشکانی است، این کلمه که ایده اوگرام آرامی آن بربیتا است تحریفی است از لفظ ویس پوهر به معنی پسر طایفه، لفظ مذکور در زبان هخامنشی هم دیده میشود، در زبان ارمنی هم ویس پوهر هست و هم ’واسپوهر’ و هر دو در آن لغت دخیل هستند و این در صورتی است که لفظ سپوه ارمنی واقعاً ویس پوهر ایرانی باشد اما کلمه واسپوهر در ترکیب کلمه وسپورکان که نام یکی از ایالات است دیده میشود از این گذشته درباره دو لفظ ’ویسپوهر’ و ’واسپوهر’ بحث بسیار کرده اند، ’شدر’ ثابت می کند که هر دو کلمه که پهلوی اشکانی میباشند در تمام دوره اشکانی و ساسانی وجود داشته اند و مراد از کلمه ’ویس پوهر’ پسر ویس پتی یاویس بذ (رئیس طایفه) نبوده است، بلکه این لفظ دارای ارزش اجتماعی بیشتری شده بود و شاهزادگان خانوادۀ شاهی را بدان می نامیدند، اما لفظ واسپوهر در مورد اعضای طبقه نژادگان و نجبای درجه اول به کار میرفت معذلک در متن پهلوی سورسخون (ترجمه ناوادیا) بی شک لفظ ’پس ی واسپوهر’ همچنانکه ناوادیا دریافته است به معنای ’ولیعهد’ به کار رفته است، شدر معتقد است و اسپوهر در اینجا لقب نیست بلکه ستایش و توصیف است و مراد از آن ’فرزند والاگهر’ شاهنشاه است که در عبارت قبل از او نام برده اند، اما این تعبیر این سؤال را بی جواب میگذارد چرا بر ولیعهد ’پس ی واسپوهر’ (فرزند والاگهر’ نام نهاده اند نه ’پس ی ویس پوهر’ (شهزاده پسر)، بهر حال لفظ ویس پوهر بشکل ایرانی خود یعنی بی آنکه در پس ایده اوگرام آرامی نهفته باشد فقط در متون مانوی تورفان دیده میشود، شدر بر آن است که این کلمه را در زبان سغدی با تغییر مختصری بصورت ویس پوس باز یافته است ولی هنینگ (در رسالات اکادمی پروسی 1937 کتاب دعای مانوی ص 73) بر این ادعا خرده گرفته است، از طرف دیگر باید دانست که متون مانوی لغات و اصطلاحات را بصورت مصطلح در آغاز دورۀ ساسانی نشان میدهند و در آنزمان فرقی که اشکانیان بین دو لفظ ویس پوهر و واسپوهر میگذاشتند هنوز از یاد نرفته بود ولی ظاهراً ما در ادبیات پهلوی اواخر دورۀ ساسانی مثالی از موارد استعمال لفظ وپسپوهر نداریم، به این جهت من گمان میکنم که قبل از پایان این دوره لفظ ویسپوهر فراموش شده و اصطلاح واسپوهر جای آن را گرفته بود، (ایران در زمان ساسانیان ص 120)، و رجوع به ص 123 و 283 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پُهْنْ)
یکی از مشاهیر دانشمندان کشور آلمان، مولد بسال 1792 میلادی در دورتموندو وفات 1824. وی کتابی درباره اخلاق مصریان باستان و زبان آنان نوشت و آثار بسیار در جغرافیا و تاریخ وادبیات عتیقه نیز از او بیادگار مانده است و بعض آثار مؤلفان باستان لاتن و یونان را هم انتشار داده
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسپور
تصویر وسپور
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که از طرف شهرداری یا برزن محل مامور جارو کردن و تنظیف خیابان ها و کوچه ها است رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپوار
تصویر اسپوار
اسوار سوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مکشتی دودی وشنماو (کشتی بخاری)، وشم (بخار) بخار، کشتی بخاری جهاز دودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهر
تصویر اسپهر
سپهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپور
تصویر واسپور
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
((س پِ))
آسمان، فلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپور
تصویر سپور
((سُ))
رفتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپور
تصویر اسپور
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلک، کیهان، گردون
متضاد: ارض، زمین، اقبال، بخت، طالع، روزگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیک بهداشتی، جاروکش، رفتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد