جدول جو
جدول جو

معنی وسفاد - جستجوی لغت در جدول جو

وسفاد
(وِ)
بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). وسناد. رجوع به وسناد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفاد
تصویر سفاد
جفت گیری حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
(وِ / وَ / وُ)
بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء) ، نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عریض الوساد، فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَفْ فا)
بسیاروفود. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وفود شود
لغت نامه دهخدا
(وُفْ فا)
جمع واژۀ وافد. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وافد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَخْ خُ)
برجستن نر بر ماده یعنی جماع حیوانات و بهائم. (غیاث) (آنندراج). برجستن نر بر ماده و این را فقط در تیس و بعیر و ثور و طیر و سباع گویند. (منتهی الارب). گشنی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ وَ)
ابن محمدکاظم اصفهانی. او راست: تفسیری که بنام مؤلف معروف است. (ذریعه ج 4 ص 320)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بسیار. (فرهنگ فارسی معین). توضیح اینکه این کلمه در فرهنگها به صورت ’وستاد’ و ’وستاذ’ و ’وسناد’ آمده. در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 106 آمده: وسناد بسیار باشد. رودکی گوید:
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
نفیسی نوشته اند (رودکی ج 3 ص 1056 ج 6) : پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. در صحاح الفرس وستاذ به همین معنی آمده. ممکن است کلمه مصحف وسیاد، وسداد، بسیار باشد. قیاس شود به اسپنددات، اسپندیاد، اسپندیار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وسناد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی. (آنندراج) (برهان). بسیار. (فرهنگ اسدی). پر. (فرهنگ اسدی). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) :
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی (از اسدی).
و به این معنی با شین معجمه نیز آمده است. (آنندراج) (برهان). نفیسی نوشته است: پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وستاد و وشناد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
برجهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب). بر گشنی داشتن ستور. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بر ایغری کردن داشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسناد
تصویر وسناد
بسیار فراوان: (امروز باقبال توای میر خراسان هرنعمت و هم روی نکو دارم و سناد) (رودکی) توضیح آقای نفیسی نوشته اند: پندارم که دراصل (وسیار) بوده باشد که شاید لهجه ای ازهمان کلمه (بسیار) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار. توضیح این کلمه در فرهنگها بصورت (وستاد) (وستاذ) و (وسناد) آمده. رودکی گوید: امروز باقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکودارم و سناد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاد
تصویر سفاد
گای در ستور برجستن نر بر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاد
تصویر سفاد
((س))
جفتگیری حیوانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وستاد
تصویر وستاد
((وَ))
بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسناد
تصویر وسناد
((وَ))
بسیار، فراوان، وشناد
فرهنگ فارسی معین