بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء) ، نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عریض الوساد، فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء) ، نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عریض الوساد، فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
برجستن نر بر ماده یعنی جماع حیوانات و بهائم. (غیاث) (آنندراج). برجستن نر بر ماده و این را فقط در تیس و بعیر و ثور و طیر و سباع گویند. (منتهی الارب). گشنی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
برجستن نر بر ماده یعنی جماع حیوانات و بهائم. (غیاث) (آنندراج). برجستن نر بر ماده و این را فقط در تیس و بعیر و ثور و طیر و سباع گویند. (منتهی الارب). گشنی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
بسیار. (فرهنگ فارسی معین). توضیح اینکه این کلمه در فرهنگها به صورت ’وستاد’ و ’وستاذ’ و ’وسناد’ آمده. در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 106 آمده: وسناد بسیار باشد. رودکی گوید: امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. نفیسی نوشته اند (رودکی ج 3 ص 1056 ج 6) : پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. در صحاح الفرس وستاذ به همین معنی آمده. ممکن است کلمه مصحف وسیاد، وسداد، بسیار باشد. قیاس شود به اسپنددات، اسپندیاد، اسپندیار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وسناد شود
بسیار. (فرهنگ فارسی معین). توضیح اینکه این کلمه در فرهنگها به صورت ’وستاد’ و ’وستاذ’ و ’وسناد’ آمده. در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 106 آمده: وسناد بسیار باشد. رودکی گوید: امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. نفیسی نوشته اند (رودکی ج 3 ص 1056 ج 6) : پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. در صحاح الفرس وستاذ به همین معنی آمده. ممکن است کلمه مصحف وسیاد، وسداد، بسیار باشد. قیاس شود به اسپنددات، اسپندیاد، اسپندیار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وسناد شود
بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی. (آنندراج) (برهان). بسیار. (فرهنگ اسدی). پر. (فرهنگ اسدی). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) : امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی (از اسدی). و به این معنی با شین معجمه نیز آمده است. (آنندراج) (برهان). نفیسی نوشته است: پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وستاد و وشناد شود
بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی. (آنندراج) (برهان). بسیار. (فرهنگ اسدی). پر. (فرهنگ اسدی). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) : امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی (از اسدی). و به این معنی با شین معجمه نیز آمده است. (آنندراج) (برهان). نفیسی نوشته است: پندارم که در اصل وسیار بوده باشد که شاید لهجه ای از همان کلمه بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وستاد و وشناد شود
بسیار فراوان: (امروز باقبال توای میر خراسان هرنعمت و هم روی نکو دارم و سناد) (رودکی) توضیح آقای نفیسی نوشته اند: پندارم که دراصل (وسیار) بوده باشد که شاید لهجه ای ازهمان کلمه (بسیار) باشد
بسیار فراوان: (امروز باقبال توای میر خراسان هرنعمت و هم روی نکو دارم و سناد) (رودکی) توضیح آقای نفیسی نوشته اند: پندارم که دراصل (وسیار) بوده باشد که شاید لهجه ای ازهمان کلمه (بسیار) باشد