جدول جو
جدول جو

معنی وساید - جستجوی لغت در جدول جو

وساید
(وَ یِ)
جمع واژۀ وساده. (ناظم الاطباء). رجوع به وساده و وسائد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسایل
تصویر وسایل
وسیله ها، سبب ها، علتها، آلتها، ابزارها، واسطه ها، میانجی ها، جمع واژۀ وسیله
وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حمل و نقل به کار می رود مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسائد
تصویر وسائد
وساده ها، بالین ها، پشتی ها، نازبالش ها، جمع واژۀ وساده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسایط
تصویر وسایط
واسطه ها، کسانی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع می کند، میانجی ها، شفاعتگرها، دلال ها، علت ها، سبب ها، مرکز ها، جمع واژۀ واسطه
وسیط ها، میانجی ها، کسانی که بین دیگران مقامشان بالاتر است، وسطی ها، میانی ها، جمع واژۀ وسیط
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ریم آهن و آن چرکی باشد که از آهن بیرون آید. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سائد. رجوع به سائد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
وسائط. جمع واژۀ وسیطه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول فارسی جمع واسطه گفته می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- وسایط نقلیه، هر وسیلۀ موتوری یا غیرموتوری که حمل بار یا انسان کند.
، (اصطلاح صوفیه) اسبابی که به تعلق کردن آن به مراد رسند. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ تصوف تألیف غنی ص 657)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
وسائل. جمع واژۀ وسیله. اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.
سعدی.
- وسایل ارتباطی، هر چیز که ارتباط میان دو کس یا دو جا برقرار کند.
- وسایل نقلیه، وسایط نقلیه
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
وسد. وساید. جمع واژۀ وساد، به معنی بالین و نازبالش. (منتهی الارب). رجوع به وساد شود، جمع واژۀ وساده. به معنی بالشها. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ ولیده. (اقرب الموارد). رجوع به ولائد و ولیده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
ریم آهن، که به ترکی دمیرپوخی و به عربی خبث الحدید گویند. (از شعوری ج 2 ص 4)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ / وُ)
بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء) ، نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عریض الوساد، فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساید
تصویر ساید
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وسیطه. توضیح در تداول فارسی جمع (واسطه) گرفته شود، اسبابی که بتعلق کردن آن بمراد رسند
فرهنگ لغت هوشیار
وسایل در فارسی، جمع وسیله، افزارها چاره ها جمع وسیله اسباب لوازم (و با این وسایل و فضایل درخصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسایط
تصویر وسایط
((وَ یِ))
جمع وسیطه، واسطه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسایل
تصویر وسایل
((وَ یِ))
جمع وسیله، اسباب، لوازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساید
تصویر ساید
((یَ))
چرکی که از آهن بیرون آرند
فرهنگ فارسی معین
ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذرایع، وسایل، وسیله ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد