جدول جو
جدول جو

معنی وزیم - جستجوی لغت در جدول جو

وزیم
(وَ)
دستۀ تره و سبزی گردکرده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وزیمه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شکوفۀ خرمای لفافه شده از برگ. (ناظم الاطباء) ، باقیمانده از شوربا و از هر چیزی، بریانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عضل، گوشت بریده. (اقرب الموارد) ، اندازه و مقدار. (ناظم الاطباء) ، رجل وزیم، مرد بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیم
تصویر وسیم
(دخترانه)
دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
نیکوروی، خوبرو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزین
تصویر وزین
سنگین، گران، ثقیل، کنایه از متین، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
سخت، دشوار، خطرناک، بد، ناگوار، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزیر
تصویر وزیر
کسی که در راس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است، دستور، کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت می کرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود، در حکومت های قدیم، مهم ترین مقام در دستگاه اداری مملکت
فرهنگ فارسی عمید
(وَ مَ)
وزیم. گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دستۀ تره و سبزی گردکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گوشتی که شاهین در آشیانۀ خود نهد. (از اقرب الموارد). رجوع به وزیم شود
لغت نامه دهخدا
(خَجْوْ)
آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن. کوشش کردن. (از منتهی الارب). عزم (ع / ع ) . معزم (م ز / م ز) . عزمان. عزیمه. رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فراهم آمده از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
پاپ از سال 417- 418م. او پلاژیانیسم را محکوم کرد. عید 26 دسامبر به او منسوب است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِشِ)
متفرق و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده گردیدن خیل و شتران و جز اینها. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، متفرق شدن و سخت آگنده و با هم پیوسته گردیدن گوشت - از لغات اضداد است - (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سینه. (منتهی الارب) ، پیرامن سینه. گرداگرد سینه، میانۀ سینۀ ستور که جای تنگ بستن است. (منتهی الارب). ج، احزمه و حزم
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حازم. هشیار در کار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب). اسجم
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بند تره و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخۀ نازکی که با آن دستۀ سبزی را می بندند. (ناظم الاطباء) ، پروپشم و صوف. (آنندراج). پروپشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آواز شیر. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). آواز شیر بیشه. (ناظم الاطباء). بانگ کردن شیر. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 54). زئیر. (از ذیل اقرب الموارد) (متن اللغه) : لاسودهن علی الطریق رزیم. (از لسان العرب ذیل رزم) (از تاج العروس ذیل رزم). در اقرب الموارد به معنی زبد آمده است ولی در هیچ متنی بدین معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوی کنانیدن نفس را بر یکبار خوردن به شبانروزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته وچیر ویچیر وزیر دستور دستور چاوشی رفت تاکند دورش دید از دور شاه و دستورش (سنائی حدیقه) دستور، جمع وزراء. توضیح دردوره عباسیان وزیر نخست رئیس دویان انشا وطغری بود و در زمان هارون الرشید بر اهمیت این مقام افزوده شد، در زمان سلجوقیان مهمترین مقام در دستگاه اداری مملکت بشمار میرفت اما در اواخر این دوره از اهمیت آن کاسته شد، در دوره صفویه وزیر همین معنی امروزی را داشت. یا ترکیبات اسمی. وزیر آبادانی و مسکن. وزیری که وزارت آبادانی و مسکن را اداره کند. یا وزیر آب و برق. وزیری که وزارت آب و برق را اداره کند. یا وزیر آموزش و پرورش. وزیری که وزارت آموزش و پرورش را اداره کند. یا وزیر اصفهان. مسئول رسیدگی کردن بامورخانه ها و عمارات وباغها واملاک وآسیاهاو مستغلات و قنوات سلطنتی و خالصه در شهر و ولایت اصفهان بود. عواید آنها را جمع آوری میکرد و بمصارفی که مقرر شده بود میرسانید. یا وزیر اطلاعات. وزیری که وزارت اطلاعات را اداره کند. وزیر اعظم. صدر اعظم. رئیس الوزراء نخست وزیر صفویان و قاجاریان)، یاوزیر اقتصاد. وزیری که وزارت اقتصاد رااداره کند. یا وزیر امورخارجه. وزیری که وزارت امور خارجه را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر اوقاف. وزیری که وزارت اوقاف را اداره کند. یا وزیر بازرگانی. وزیری که وزرات بازرگانی را اداره کند. یا وزیر بقایا. وزیری که مستقیما تحت نظر صدراعظم کارمیکرد. وی ماموریت داشت حساب ولات و حکام را از آنهابگیرد و به مستوفی محل بدهد که حساب را تنظیم کنند و اگر ولات یا حکام طبق این حساب بدهکار بودندطلب دولت رابگیرد و به وزیر خزانه تحویل بدهد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه آقا علی امین حضورآشتیانه وزیر بقایا بود و در دوره مظفرالدین شاه سلطان علی خان وزیرافخم باین مقام نایل گردید وبعد پسراوامین الملک. یا وزیر بهداری. وزیری که وزارت بهداری را اداره کند وزیر صحیه. یا وزیر پست و تلگراف (و تلفن)، وزیری که وزارت پست وتلگراف (و تلفن) را اداره کند. یا وزیر پیشه وهنر. وزیری که وزارت پیشه و هنر را اداره کند وزیر صناعت. یا وزیر تجارت. وزیری که وزارت تجارت رااداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر تفنگچیان. کسی که بامستوفی مخصوص ایندسته از سپاه مسئول کارهای دفتری تفنگچیان و یوزباشیان ومین باشیان و جارچیان بود. یا وزیر تلگراف تلگرافخانه. وزیری که وزارت تلگراف را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر اداره تلگرافیه: جناب مخبرالدوله وزیر تلگرافخانه ممالک محرومه) یا وزیر جنگ. وزیری که وزارت جنگ را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر چپ. وزیر دوم (پس ازصدراعظم)، مجلس نویس (صفویان)، یا وزیر خالصه. وزیری که وزارت خالصه را اداره میکرد (صفویان)، یاوزیرخزانه. وزیری بوددرعهدقاجاریه که زیر نظر صدر اعظم کار میکرد و در حقیقت متصدی خزانه کشور بود اگر ولات یا حکام بدهکار بودند مستوفی محل طلب دولت را میگرفت و به وزیر خزانه تحویل میداد اگر دستور العمل مبلغی اضافه از مخارج داشت وزیر خزانه آنرا ازولی یاحاکم می گرفت تا بمصرف بروات صادر مرکر ومخارج دیگر برساند واگر برعکس کتابچه یا باصطلاح فاضل داشت وزیر خزانه کسری را برای حاکم یا والی محل می فرستاد تامخارج پیش بینی شده در کتابچه دستور العمل معوق نماند. یاوزیرداخله. وزیری که وزارت داخله را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر دادگستری. وزیری که وزارت دادگستری را اداره کند (پهلویان) وزیر عدلیه. یا وزیر دارایی. وزیری که وزارت دارایی را اداره کند (پهلویان) وزیرمالیه. یاوزیر دایره انتقالی. وزیر مزبور مانند وزیر اصفهان ظاهرا جز اعضای شعبه دستگاه حکومتی بوده است. وی وظیفه داشت که براراضی خالصه نظارت کند ونگذارد نقصانیمتوجه خالصه شریفه گردد. یا وزیر دربار (اعظم)، وزیری که وزارت دربار را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر دفاع ملی. وزیری که وزرات دفاع ملی را اداره کند. یا وزیردفتر. وزیری که وزارت دفتر را ادراه میکرد خزانه دارکشور (قاجاریان)، یا وزیر دفتراستیفا. وزیری که وزارت دفتراستیف رااداره میکرد. یا وزیر راست. صدراعظم (اعتمادالدوله) که درجانب راست شاه می نشست (صفویان) مقابل وزیر چپ. یا وزیر راه. وزیری که وزارت راه رااداره میکرد وزیر طرق. یا وزیر رسایل (خاصه خاصه سلطنتی)، وزیری که وزارت رسایل رااداره میکرد. یا وزیر زراعت. وزیری که وزارت زراعت را اداره میکرد قاجاریان) وزیر کشاورزی. یا وزیر صناعت. وزیری ک وزارت صناعت را اداره میکرد (پهلوی) وزیرپیشه و هنر. یا وزیر طرق (وشوارع)، وزیر راه. یا وزیر عدلیه (عظمی)، وزیری که وزارت عدلیه را اداره کند (قاجاریه پهلوی اول)، یاوزیر علوم. وزیری که وزارت علوم را اداره میکرد قاجاریان)، وزیر فرهنگ وزیر معارف وزیر آموزش وپرورش. یاوزیر غلامان. وزیری که باموردفتری و مواجب و تیول و انعام غلامان و سایر کارهای ایشان رسیدگی میکرد. یا وزیر فرهنگ. وزیری که وزارت فرهنگ را اداره کند (پهلویان) وزیر آموزش و پرورش وزیر علوم وزیر معارف. یا وزیر فرهنگ وهنر. وزیری که وزارت فرهنگ و هنر را ادراه کند (پهلوی دوم)، یا وزیر فواید (فوائد) عامه. وزیری که وزارت فواید عامه رااداره کند (قاجاریه و پهلوی اول)، یا وزیر قورچیان. وزیری که بکارهای دفتری قورچیان میرسید و بامستوفی قورچیان احکام مواجب و تیول ایشان راتهیه میکرد. یا وزیر کار (و خدمات اجتماعی)، وزیری که وزارت کار را اداره کند (پهلویان)، یاوزیر کشاورزی. وزیری که وزارت کشاورزی را اداره کند (پهلویان) وزیر زراعت وزیر فلاحت. یا وزیر کشور. وزیری که وزرارت کشور را اداره کند (پهلویان) وزیر داخله. یا وزیر گمرک (گمرکخانه ها گمرکات)، وزیری که وزارت گمرک را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر لشکر. وزیر جنگ (قاجاریان)، یاوزیر مالیه. وزیری که وزارت مالیه را اداره میکرد (قاجاریان پهلوی اول) وزیر دارایی. یا وزیر مختار (سیا)، مامور وزارت خارجه درسفارت خانه کشور خود که در کشور دیگر بکار می پردازد. مقام وی پس از سفیر (کبیر) است: حاجی محسن خان معین الملک وزیر مختار. یا وزیر مشاغل. وزیری که وزارت مشاغل را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر کار. یا وزیر معادن، وزیری که وزارت معادن را اداره میکرد (قارجاریان)، یا وزیر معارف. وزیری که وزارت معارف را اداره میکرد (مشروطیت) وزیرعلوم وزیر فرهنگ وزیر آموزش و پرورش. یا وزیر موقوفات. وزیر اوقاف (صفویان)، یا وزیر نظام 0 متصدی امور لشکری آذربایجان در عهد قاجاریه: (میرزا فتحعی خان صاحب دیوان وزیر نظام وپیشکارمملکت آذربایجان) توضیح رئیس قشون آذربایجان را از زمانی که این شغل با میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر) بوده است (وزیرنظام) مینامیدند. اول دفعه ای که این لقب شغلی بلقب عادی مبدل گشته موقعی است که محمدابراهیم خان دایی نایب السلطنه (فرزندناصرالدین شاه) که قبلا معمارباشی بوده بوزارت تهران سرافراز شده است. یاوزیر وظایف (وظائف)، وزیری که وزارت وظایف را اداره میکرد، صدراعظم رئیس الوزراء: (الب ارسلان... بدلالت نظام الملک عمیدالملک ابونصر کندری را که وزیر او و طغرلبک بود... بگرفت)، معادن ناظر بیوتات (صفویان)، (شطرنج) مهره ایست درشطرنج که ازهمه مهره ها قوی تر و قدرت حرکتش بیشتر است. وزیر میتواند در هر نوبت در امتداد ستون و عرض صفحه ونیزروی هر دو قطر صفحه حرکت کند. حرکت وزیر هموار بخط مستقیم (عمودی یا افقی یااریب) صورت میگیرد و بهمین ترتیب مهره های حریف را میتواند بگیرد، یکی از صفحات فنر که در اتومبیل نصب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزام
تصویر وزام
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیم
تصویر رزیم
آوای شیر، کف چون کف شیر، سیاب (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیم
تصویر حزیم
مرد دانا و هوشیار در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیم
تصویر تزیم
آگندگی آکندگی، پراکندگی، پیوستن از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
دشمن نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیم
تصویر نزیم
دسته تره
فرهنگ لغت هوشیار
مهست گرانسنگ، سنگین، آرد کبست (حنظل)، استوار رای دارای وزن سنگین گران ثقیل، با اهمیت گران قدر: روزنامه وزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیم
تصویر هزیم
تندر غرنده، اسپ شیهه کش، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
دشوار، سنگین و گران و سخت، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
خوشگل زیبا روی خوب روی زیباچهر، خوش منظر زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
((وَ))
زیبا، خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
((وَ))
دشوار، سنگین، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزیر
تصویر وزیر
((وَ))
هر یک از اعضای هیئت دولت، رئیس وزارتخانه، فرزین، در بازی شطرنج مهره بعد از شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزین
تصویر وزین
((وَ))
سنگین، باوقار، متین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
ناگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وزین
تصویر وزین
سنگین
فرهنگ واژه فارسی سره