جدول جو
جدول جو

معنی وزنا - جستجوی لغت در جدول جو

وزنا(وَ نَ)
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 207 تن. آب آن از چشمۀ رخش رود و کیاکتل سرچشمه قزقانچای. محصول آنجا غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است، در زمستان به حدود مازندران و گیلان می روند و به شغل مس فروشی و پیله وری و کارگری و مکاری گری مشغول میشوند و در بهار برمیگردند. مزرعۀ رخش رود جزو این ده است. از ایل سنگسری به حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
وزنا
نام دهکده ای در بالا لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورنا
تصویر ورنا
(پسرانه)
برنا جوان، برنا، خوب و نیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وزنه
تصویر وزنه
سنگ ترازو، گلولۀ بزرگ فلزی که ورزشکاران در ورزش وزنه پرانی یا وزنه برداری به کار می برند، کنایه از آنکه نفوذ و قدرت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزان
تصویر وزان
وزن کننده، سنجنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزان
تصویر وزان
وزنده، در حال وزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزان
تصویر وزان
رو به رو کردن
، برابر، برابر کردن در وزن، سنجیدن دو چیز که کدام سنگین تر است، برابر در وزن، هم سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزرا
تصویر وزرا
وزیرها، کسانی از اعضای هیئت دولت که در راس وزارتخانه ها قرار دارند، دستورها، کسانی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت می کرد و کارهای مهم به عهده های او بود، در حکومت های قدیم مهم ترین مقام در دستگاه اداری مملکت، جمع واژۀ وزیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
برنا، جوان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
به لغت ژند (زند) به معنی ترازو است که به عربی میزان گویند. (آنندراج) (از برهان). ترازو و میزان. (ناظم الاطباء). هزوارش ترازوست
لغت نامه دهخدا
محلی در 419 هزارگزی طهران، میان مأمون و دربند، و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نخستین حد تبت است از سوی تغزغز به نزدیکی رود کحا نهاده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهرکی از بناهای کیخسرو که از آنجا تا مراغه شش فرسنگ فاصله داشته و آتشکدۀ بسیار قدیم و عظیم در آن بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). شهر کوچکی که بین آن و مراغه شش فرسنگ است و در آن آتشکدۀقدیمی و معبدی برای مجوسان است و عمارت عالی و عظیمی که کیخسرو آن را بنا نهاده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بسیار و فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء). رجوع به وسناد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ)
سنجیدگی. (منتهی الارب) : انه لحسن الوزنه، ای الوزن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). برای نوع وزن است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
هر سنگ یا فلز که برای سنجیدن به کار است. سنگ وزن. سنگ ترازو. سنگی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند. (ناظم الاطباء). سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند. (فرهنگ فارسی معین) ، ظرف بلوری درجه داری که در آن مایعات را وزن می کنند. (ناظم الاطباء).
- وزنه دار، ظرف درجه داری که درآن هر چیز مایعی را به دقت می سنجند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 10 هزارگزی باختر شوسۀ نقده به ارومیه دارای 140 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
پاره و رقعه و تکۀ کوچکی از پارچۀ جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وزن. گران و سنگین و ثقیل. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) در مقابل مثلی. چیزهائی که معمولا با کشیدن و وزن خرید و فروش میشوند
لغت نامه دهخدا
(وُ زَ)
وزراء. جمع واژۀ وزیر. وزیران و دستوران. (ناظم الاطباء) :
آن وزیری که چون دگر وزرا
وزرورزی نکرد در یک باب.
سوزنی.
وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند. (گلستان سعدی). یکی از وزرای نیک محضر گفت. (گلستان سعدی).
وزرا ملک را امینانند
کارفرمای دولت اینانند.
اوحدی.
رجوع به وزراء شود
لغت نامه دهخدا
شتاب سنگنده سنجنده وزنده. وزن کننده سنجنده. یا وزان سخن سخن سنج: تاکند تقطیع این وزن وزان سخن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. (انوری) موازنه همسنگی: ونگذارد که نا اهل بد گوهر خویشتن را دروزان احراردرآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
جوان برنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزرا
تصویر وزرا
جمع وزیر
فرهنگ لغت هوشیار
وزنه در فارسی سنگ سنگه سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند سنگ، ظرف بلوری درجه داری که مایعات را درآن می سنجند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزنی
تصویر وزنی
سنگی سنگه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنا
تصویر وجنا
بزرگ گونه بزرگ رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزان
تصویر وزان
((وِ))
موازنه، همسنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزان
تصویر وزان
((وَ))
بزان، وزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزرا
تصویر وزرا
((وُ زَ))
جمع وزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزنه
تصویر وزنه
((وَ نِ))
سنگ ترازو، صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش های وزنه برداری و پرتاب وزنه، شخص دارای نفوذ و قدرت، وزنه سیاسی، وزنه اقتصادی
فرهنگ فارسی معین
((زُ))
بیماری پوستی که عامل ویروس آبله مرغان است که به صورت تاول ها یا دانه هایی در امتداد یک عصب پوستی پدیدار می شود و با درد زیادی همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
((وَ))
برنا، جوان
فرهنگ فارسی معین
وزن داشتن، سنگین
دیکشنری اردو به فارسی