یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
پاره ای از پر، پاره ای از پنبه، مزعه. پارۀ گوشت. گوشت برکنده. گوشت پاره ای که بدان باز را خورش دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مزعه. باقی ماندۀ چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چربی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاره ای از پیه، مزعه. یک آشام آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزعه در تمام معانی شود
پاره ای از پر، پاره ای از پنبه، مُزعه. پارۀ گوشت. گوشت برکنده. گوشت پاره ای که بدان باز را خورش دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مُزعه. باقی ماندۀ چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چربی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاره ای از پیه، مُزعه. یک آشام آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُزعه در تمام معانی شود
شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچو شکاف خستۀ خرما باشد و به فارسی مورچه خوانند و به هندی کوری و جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، ودعات، ودع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ودع شود
شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچو شکاف خستۀ خرما باشد و به فارسی مورچه خوانند و به هندی کوری و جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، ودعات، وَدَع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ودع شود
خواب آخر شب. (اقرب الموارد) ، آسیب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسیب کارزار که در پی یکدیگر آید. (منتهی الارب) (آنندراج). صدمه پس از صدمه. (اقرب الموارد). کارزار. (مهذب الاسماء) : ناقۀ صالح از حسد مکشید پایۀ وقعۀ جمل منهید. خاقانی. ، دفعه. یک بار. باری. (منتهی الارب) : یأکل الوجبه و یتبرز الوقعه، باری میخورد و باری می رید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسم است از وقع الطائر هنگامی که از پرواز خود فرودآید. (اقرب الموارد)
خواب آخر شب. (اقرب الموارد) ، آسیب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسیب کارزار که در پی یکدیگر آید. (منتهی الارب) (آنندراج). صدمه پس از صدمه. (اقرب الموارد). کارزار. (مهذب الاسماء) : ناقۀ صالح از حسد مکشید پایۀ وقعۀ جمل منهید. خاقانی. ، دفعه. یک بار. باری. (منتهی الارب) : یأکل الوجبه و یتبرز الوقعه، باری میخورد و باری می رید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسم است از وقع الطائر هنگامی که از پرواز خود فرودآید. (اقرب الموارد)
لته ای که بدان آتش گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). خنورمانندی از شاخ که در وی طعام و جامه نهند و با قاف غلط است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لته ای که بدان آتش گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). خنورمانندی از شاخ که در وی طعام و جامه نهند و با قاف غلط است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
وسعت در فارسی پهنه واژه پهنه چنان که در لغت فرس آمده کفچه ای باشد که بدان گوی بازی کنند نامه نویسد بدین و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی) در برهان قاطع افزوده بر این مانک برابر با پهنا دانسته شده پهن و پهنه برابر با گزینش فرهنگستان در ادب ایرانزمین بی پشینه نیست جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست ماناز سم اسپ تو بر وی نشان رسید (کمال) فراخا، گنجایش، توانگری
وسعت در فارسی پهنه واژه پهنه چنان که در لغت فرس آمده کفچه ای باشد که بدان گوی بازی کنند نامه نویسد بدین و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی) در برهان قاطع افزوده بر این مانک برابر با پهنا دانسته شده پهن و پهنه برابر با گزینش فرهنگستان در ادب ایرانزمین بی پشینه نیست جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست ماناز سم اسپ تو بر وی نشان رسید (کمال) فراخا، گنجایش، توانگری