جدول جو
جدول جو

معنی وزرانتن - جستجوی لغت در جدول جو

وزرانتن(زَ)
به لغت زند و پازند (ژند و پاژند) به معنی رفتن باشد که در مقابل آمدن است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
ویرایش کردن، دباغی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
به لغت زند و پازند بمعنی زاییدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش ’زرهونی تن’ و ’زرهون تن’، پهلوی ’زاتن’ و بنابراین اصل ’زرهون تن’ است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) :
عاذلانشان از وغا واراندند
تا چنین حیز ومخنث ماندند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066).
، تعاقب کردن، کشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذب ّ، واراندن و پژمریدن نبات
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ تَ)
پیراستن. رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ تَ)
ترنتینو. یکی از ولایات شمالی ایتالیاست که در سال 1919 میلادی از امپراطوری اتریش جدا گردید و 394700 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
جمع واژۀ وزان. (مهذب الاسماء). به معنی آنکه بار سنجد. در حالت رفعی. رجوع به وزان شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
وزانیدن. متعدی وزیدن. به وزیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نمانم به ایران زمین بار و برگ
بریشان وزانم یکی باد مرگ.
فردوسی.
باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم. (کتاب المعارف). چون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و میرویانی و ایشان را از تو هیچ خبر نی. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وِ زِ)
جمع واژۀ وزره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وزره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن وضع کردن: (خوب واراندن) : (عاز لا نشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
پیراستن: (... و کندرو سریشم ماهی و پوست نار و گلنار و مازوی خام و تتری و آن بیخ که پوست گران پوست ویرایند بوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
((تَ))
پیراستن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
تصحیح کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، گسلاندن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی