پزاندن. پختن. انضاج. (زوزنی) ، رسانیدن دمل و امثال آن: چون گندم که اندر شکم غذاست... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیه). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حرارت غریزی همیشه به اندازۀ خویش رطوبتها را می جنباند و می پزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آماس را نرم کند و بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا مؤنت پزانیدن بر وی سبک تر آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر روزی چند بگذرد بچیزهای پزاننده و تحلیل کننده حاجت آید... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پزاندن. پختن. انضاج. (زوزنی) ، رسانیدن دمل و امثال آن: چون گندم که اندر شکم غذاست... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیه). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حرارت غریزی همیشه به اندازۀ خویش رطوبتها را می جنباند و می پزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آماس را نرم کند و بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا مؤنت پزانیدن بر وی سبک تر آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر روزی چند بگذرد بچیزهای پزاننده و تحلیل کننده حاجت آید... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
وزانیدن. متعدی وزیدن. به وزیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نمانم به ایران زمین بار و برگ بریشان وزانم یکی باد مرگ. فردوسی. باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم. (کتاب المعارف). چون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و میرویانی و ایشان را از تو هیچ خبر نی. (کتاب المعارف)
وزانیدن. متعدی وزیدن. به وزیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نمانم به ایران زمین بار و برگ بریشان وزانم یکی باد مرگ. فردوسی. باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم. (کتاب المعارف). چون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و میرویانی و ایشان را از تو هیچ خبر نی. (کتاب المعارف)
آتش زدن. (ناظم الاطباء). سوزاندن: گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت. سعدی. منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). ، بخار کردن. نابود کردن: بفرمود تا شیرۀ انگور صد من بیاوردندو دویست من آب برنهادند و می جوشانیدند تا دو ثلث بسوزانیدند، بنهادند سه روز برسید شرابی خوش بوی نافع. (راحه الصدور راوندی) ، در آتش نهادن، سوختن فرمودن. (ناظم الاطباء) ، گزیدن تندی سرکه و فلفل و مانند آن زبان و دهان را. (یادداشت بخط مؤلف)
آتش زدن. (ناظم الاطباء). سوزاندن: گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت. سعدی. منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). ، بخار کردن. نابود کردن: بفرمود تا شیرۀ انگور صد من بیاوردندو دویست من آب برنهادند و می جوشانیدند تا دو ثلث بسوزانیدند، بنهادند سه روز برسید شرابی خوش بوی نافع. (راحه الصدور راوندی) ، در آتش نهادن، سوختن فرمودن. (ناظم الاطباء) ، گزیدن تندی سرکه و فلفل و مانند آن زبان و دهان را. (یادداشت بخط مؤلف)