- وزاره
- وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
معنی وزاره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حکم، عبارت، قضیه، جمله
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
ماده پلنگ
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
اندک گشتن
مونث وازر
بردبار گردیدن
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
وزیربودن، وزیری شغل و مقام وزیر: الب ارسلان... وزارت بر نظام الملک حسن طوسی مقرر کرد، نیابت حکومت (عهد مغول)، یا ترکیبات اسمی: وزارت آبادانی و مسکن. وزارتخانه ایست که در کابینه حسنعلی منصور (1342 ه. ش) تاسیس شد و وظیفه آن آباد کردن کش
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
((هِ رِ یا رَ))
فرهنگ فارسی معین
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
پایین دیوار که از قسمت های دیگر متمایز است و آن را با سنگ، آجر، کاشی یا موزاییک نماسازی می کنند
ادارۀ بسیار بزرگی شامل چند سازمان که مسئول ادارۀ یکی از امور کشور است، مقام وزیری، رتبه و مقام وزیر، وزیر
وزارت خارجه: وزارت امور خارجه، وزارتخانه ای که به مسائل مربوط به روابط دولت با کشورهای دیگر رسیدگی می کند
وزارت خارجه: وزارت امور خارجه، وزارتخانه ای که به مسائل مربوط به روابط دولت با کشورهای دیگر رسیدگی می کند
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
زاری، گریه و ناله، تضرع، برای مثال هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی - ۱۰۳)
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت،
بار، مرتبه، نوبت
((ر))
فرهنگ فارسی معین
به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل، دال بر شباهت و مانندگی، ماهواره، دال بر تعلق و ارتباط، گوشواره، دال بر مکان، چراغواره
پایگاه دستوری
کفش و موزه و امثال آن پاپوش
پاوزار
رستاد دستور حقی که صدر اعظم و وزیر بعنوان وزارت میگرفت