جدول جو
جدول جو

معنی وزاره - جستجوی لغت در جدول جو

وزاره
(وِ رَ / وَ رَ)
وزیری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حال وزیر و وزیری وزیر و رتبۀ وزیر. (از اقرب الموارد). رجوع به وزارت و وزیر شود
لغت نامه دهخدا
وزاره
وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواره
تصویر زواره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
پایین دیوار که از قسمت های دیگر متمایز است و آن را با سنگ، آجر، کاشی یا موزاییک نماسازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزارت
تصویر وزارت
ادارۀ بسیار بزرگی شامل چند سازمان که مسئول ادارۀ یکی از امور کشور است، مقام وزیری، رتبه و مقام وزیر، وزیر
وزارت خارجه: وزارت امور خارجه، وزارتخانه ای که به مسائل مربوط به روابط دولت با کشورهای دیگر رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
ازار. چادر.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خَ)
بزیارت برانگیختن کس را. (منتهی الارب). بر زیارت داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بزیارت بردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
ازار. ایزار. ایزاره. هزاره. آن قسمت از دیواراطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
تراشۀ درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را که درزی در برش جامه دور می اندازد و تریشه های درزی. (ناظم الاطباء). قوارۀ خیاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
نام قصبه ای است از عراق در توابع کاشان. (برهان). قصبه ای است از حوالی کاشان. (جهانگیری). نام موضعی است. (فرهنگ رشیدی). قریه ای از قراء کاشان و اصفهان است. گویند در زواره کاریزی قدیم بوده که آن را کاریز کیخسرو می نامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زواره از اقلیم چهارم و بر سر مفازه، زواره برادر رستم دستان ساخت و سی پاره دیه توابع آن بود. حقوق دیوانیش هشت هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیسترانج ج 3 ص 68، 69). جنوبش از ولایات ساوه و قم و کاشان و زواره و... گذشته به دریا رسد. (نزهه القلوب ایضاً ص 141)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زیارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، زوار بستن بر شتر. (آنندراج). رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ ءَ)
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غزر و غزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
تعبیر خواب، تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج) :
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
، زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سخت دل شدن. (المصادر زوزنی). سخت دل گردیدن و استوار گردیدن. (از منتهی الارب مادۀ ’م زر’) (از آنندراج)
یکدیگر را گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). معاضّه
زیارت کردن. (منتهی الارب مادۀ ’زور’)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
نام برادر رستم. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (از فهرست ولف). پسر زال و برادر رستم است. (فرهنگ فارسی معین). برادر رستم و از پهلوانان کیخسرو و کیکاوس. در جنگها همه جا همراه رستم و یار و کارگزار او بود. (دایره المعارف فارسی) :
سوی میسره نامبردار شیر
زواره که بود اژدهای دلیر.
فردوسی.
زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی لشکر داغدل کینه خواه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1692).
زواره بیامد ز پشت سپاه
دهاده برآمد ز آوردگاه.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1693)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقاره
تصویر وقاره
بردبار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاره
تصویر نزاره
اندک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاره
تصویر حزاره
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاره
تصویر فزاره
ماده پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
وزیربودن، وزیری شغل و مقام وزیر: الب ارسلان... وزارت بر نظام الملک حسن طوسی مقرر کرد، نیابت حکومت (عهد مغول)، یا ترکیبات اسمی: وزارت آبادانی و مسکن. وزارتخانه ایست که در کابینه حسنعلی منصور (1342 ه. ش) تاسیس شد و وظیفه آن آباد کردن کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزانه
تصویر وزانه
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازره
تصویر وازره
مونث وازر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزارت
تصویر وزارت
((وِ رَ))
وزیری، شغل و مقام وزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ))
هزارمین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
((اِ رِ))
آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ یا رَ))
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره