جدول جو
جدول جو

معنی ورگل - جستجوی لغت در جدول جو

ورگل
(وَ گَ سَ)
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 27هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و دارای 274 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورگر
تصویر ورگر
(پسرانه)
با دوام (نگارش کردی: وهرگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترگل
تصویر ترگل
(دخترانه)
گل تازه و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درگل
تصویر درگل
(دخترانه)
در (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرگل
تصویر زرگل
(دخترانه)
زرین گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
جایی که گل بسیار در آن باشد، آنچه آلوده به گل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگل
تصویر رگل
قاعده، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، دشتانی، عادت ماهیانه، پریود، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، عادت ماهانه، عادت، حیض، عذر، خون ریزی ماهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
گیاه یا درخت که گل بسیار داشته باشد مثلاً باغ پرگل، درخت پرگل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گِ)
ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
تیر و چوب درازی که در بنای عمارت به کار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دانۀ سیاهی است که در گندم میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
جانوری است مانند سوسمار به شکل بزرگتر ازکربسۀ درازدم خردسر، گوشت آن بسیار گرم و فربه کننده به قوت و سرگین آن جالی وضح و مالیدن پیه آن کلان کننده نره. (منتهی الارب). جانوری است شبیه به سوسمار دارای سری پهن و پوست آن درشت و خشن و رنگ آن زرد مایل به سرخی و تیزدو و دارای نیش زهردار. (ناظم الاطباء). ج، ورلان، اورال، ارؤل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در ظلم به ورل مثل زده میشود گویند، برای آنکه سوراخ مار را غصب کند و در آن سکنی ̍ گزیند. مؤنث آن ورله است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (رشیدی) ، نظیر سرگروه و سرخیل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ)
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ گُ)
بسیارگل. که گل بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(پْرِ پِ گِ)
رودی به پروس. و آن نزدیک کنیکسبرگ به دریای بالتیک ریزد. طول آن 230 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَگُ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورگلا
تصویر ورگلا
فرانسوی هسر (هسر یخ زده یخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگل
تصویر رگل
انضباط، طریقه، راه و رسم، قاعده ماهانه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
وراگر اگر هم عجزنبود از قدر ورگر بود جاهلی از عاجزی بدتر بود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سوسمار گوشتخوار گونه ای سوسمار متعلق بنواحی کرم آسیا و استرالیا و آفریقا که قدش بین 5، 1 تا 2 متراست. حیوانی است بسیار چابک و سریع و گوشتخوار که به پستانداران کوچک و سایر حیوانات کوچکتراز خود حمله میکند. این سوسمار در صحاری و مناطق خشک ولم یزرع دیده میشود و همچنین در سواحل رودخانه ها فراوان است و از جانوران آبزی (انواع ماهیهاو غیره) تغذیه میکند در داخل آب بطرز بسیار ماهرانه شنامیکند. در سواحل این گونه سوسمار فراوان است و در صحاری عربستان نیز فراوان دیده میشود و گاهی بنوزادان واطفال انسان نیز حمله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگل
تصویر رگل
((رِ گْ))
عادت ماهانه زنان
فرهنگ فارسی معین
بی نمازی، طمث، عادت، قاعده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوراخ داخل کوه که گرگ و وحوش دیگر در آن زندگی کند
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگ دودی
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سبدی ساخته شده از چوب و تخته که بر پشت اسب بندند و با آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب درخت جنگل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی