جدول جو
جدول جو

معنی ورگا - جستجوی لغت در جدول جو

ورگا(وَ)
دانۀ سیاهی است که در گندم میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورتا
تصویر ورتا
(دخترانه)
گل، هم ریشه با ورد عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولگا
تصویر ولگا
(دخترانه)
بلندترین رود اروپا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورجا
تصویر ورجا
(دخترانه)
بلندمرتبه، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
(پسرانه)
نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
(دخترانه)
کبوتر، نام درختی کوچک و معروف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورگر
تصویر ورگر
(پسرانه)
با دوام (نگارش کردی: وهرگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
(پسرانه)
برنا جوان، برنا، خوب و نیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وریا
تصویر وریا
(پسرانه)
هوشیار، زرنگ، باهوش (نگارش کردی: وریا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
برنا، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزو، برزگاو، برزه گاو، نر (گاو) مثلاً گاو ورزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورپا
تصویر ورپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، سرپا، قائم، برپای، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
کوس، طبل، دهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
کبوتر مادۀ خاکی رنگ، کبوتر چاهی
گرگ ماده
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کوکو، کبوک، کالنجه، صلصل
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
شهری از پامفیلی (آسیای صغیر) واقع در کنار سستیوس و آن موطن اپولونیوس مهندس بود و امروز آنرا قره حصار گویند
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل کلهر. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 52 هزارگزی جنوب مهاباد و 10هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مهاباد به سردشت. آب آن از رود خانه سیناس و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پرنده ای که سار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورزاو. گاو نر. گاو ورز: و هر بنده ای با زن وفرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود. (فرهنگ فارسی معین از تفسیرابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 561). رجوع به ورزاو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از باز شکاری، خندق. برکه و منجلاب، گلخن حمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ وُ)
به مغولی کوس و طبل باشد، و آن را گورگه نیز گویند. (آنندراج) (فرهنگ وصاف). رجوع به گورگه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وُ)
نقاره باشد و این لفظ ترکی است. (فرهنگ رشیدی). رجوع به کورکا، کورگه و کورکه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
میوه ای که در سال دوبار به دست می آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به لغت ژند و پاژند گل را گویند و به عربی ورد خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
جوان برنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگلا
تصویر ورگلا
فرانسوی هسر (هسر یخ زده یخ)
فرهنگ لغت هوشیار
وراگر اگر هم عجزنبود از قدر ورگر بود جاهلی از عاجزی بدتر بود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
ماده کبوتر خاکسترگون، فاخته، نفس کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
گورگه مغولی کوس، د بوس دبوس زور خانه کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
((وَ))
برنا، جوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
((وَ))
گاو نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
((گَ وُ))
گورگه، طبل، کوس
فرهنگ فارسی معین
مرده شوی خانه، غسال خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه بوته ی خاردار
فرهنگ گویش مازندرانی