جدول جو
جدول جو

معنی ورکو - جستجوی لغت در جدول جو

ورکو
(وَ)
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزو
تصویر ورزو
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزا، برزگاو، برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، عصفور، بنجشک، چتوک، چکوک، چغک برای مثال تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هر که او. هرکس که او. (یادداشت به خط مؤلف) :
هرکو نکند به صورتت میل
در صورت آدمی دواب است.
سعدی.
در ازل هرکو بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گنجشک. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). مرگو. مرتکو:
تو مرکوئی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ / شُ)
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
ورزاو. گاو نر که بدان آهن گاو بسته زمین مزرعه شیار کنند. (ناظم الاطباء). ورزگاو. رجوع به ورزاو و ورزگاو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
کرکس است که مردارخوار باشد. (آنندراج). بازی که مردار میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ کِ)
دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر، در 16هزارگزی جنوب خورموج، در جنوب غربی کوه دلیر و بر ساحل دریا، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 113تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ کا)
اصل خبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است سه فرسنگی کمتر مغرب شنبه. (فارسنامۀ ناصری). این ده اکنون در دو قسمت شمالی و جنوبی قرار دارد:
1- درکوی شمالی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3 هزارگزی جنوب رودمند، با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
2- درکوی جنوبی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3500 گزی جنوب رودمند، با 260 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. در 5 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیری و سکنۀ آن 405 تن است. آب آن از چشمه سار و رود محلی تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی، آبی، عسل، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و کرباس بافی است. مزرعۀ خولی زرد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ قِ)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ شَ)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 2 هزارگزی خاور راه فرعی سبزواران به کهنوج. در جلگه واقع شده و منطقه ای است مالاریائی و دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ژَ غَ)
نوعی از درخت افرا که در جنگلهای آلاداغ و بزداغی و کلیداغی، واقعدر شهرستان بجنورد و جنگلهای کرانۀ دریای مازندران و همچنین در جنگلهای ارسباران موجود است. آن را در خراسان و بجنورد کرکو، در منجیل آقچه قیین، در پل سفید تل و در کتول سیاه کرکو و در ارسباران ککئین می خوانند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 صص 207-208)
کرب. کرف. کرکوم. تلین. کپلت. کلم. کیکم. (از جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 207-208). رجوع به کرب و نامهای دیگر این گیاه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هاون سنگین. مهراس. رجوع به سرکوب و سیرکو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت اهل کرمان، خربزۀ کوچک نارس باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم شیرازی بطیخ فج است که با تخم می خورند مانند قثا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی از دهستان رود زرد است که در بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز و 20 هزارگزی باختر باغ و ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است به افریقیه، و بین آن و قصرالافریقی، یک منزل است. (معجم البلدان) ، یکی از آلات موسیقی بادی که حجم آن بزرگ است و غالباً در کلیساها نوازند. در انجیل اختراع ارگ را به ژوبال نسبت کرده اند.
- ارگ بربری (بربری تحریف است از باربری و آن نام سازندۀ آلات موسیقی بود) ، قسمی از آلات موسیقی قابل حمل که بوسیلۀ استوانه ای که در آن تعبیه شده نواخته میشود و با دسته ای بحرکت می آید. رجوع به ارغنون بربری شود
لغت نامه دهخدا
شهر و بندری است در فنلاند که بر کنار دریای بالتیک واقع است و 106800 تن سکنه دارد، در این شهر کار خانه بافندگی و تصفیۀ ذوب فلزات وجود دارد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ گُ)
برکوه که شهری است از عراق عجم و ابرقو معرب آن است. (برهان) (از انجمن آرا). رجوع به ورکوه و ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
کرب، کی کف، یکی از گونه های افرا که بنام افرای ماهون نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکو
تصویر هرکو
هرکه او هرشخص که وی: (هرکوزصدق دم زند ازیک نفس بود چون صبح روشنی جهانی اش درقفاست) (کمال اسماعیل) توضیح فعل وضمیر آن بمناسبت (او) مفردآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
((وَ))
فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل، پایتخت لهستان
فرهنگ فارسی معین
دامنه ی کوه، آغاز سربالایی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه ی نورسته ی درخت، کوه بلند، نام کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب چرک و کثیف، خونابه ی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو قهوه ای کم رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی