جدول جو
جدول جو

معنی ورکاک - جستجوی لغت در جدول جو

ورکاک
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، لاشخور، دژکاک، نسر، کلمرغ، مردارخوٰار، شیرگنجشک، دال، دالمن برای مثال به جای مشک نبویند هیچ کس سرگین / به جای باز ندارند هیچ کس ورکاک (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۳)
تصویری از ورکاک
تصویر ورکاک
فرهنگ فارسی عمید
ورکاک(وَ)
مرغی است درنده که آن را شیرگنجشک خوانند و بعضی گویند مرغ مردارخوار. (برهان). مرغی است که آن را شیرگنجشگ گویند و بعضی مردارخوار را گفته اند که کرکس باشد. (انجمن آرا). مرغی است مردارخوار مهتر از باز و منقارش راست بود. (اسدی). و به تازی صرد گویند. (ناظم الاطباء) :
گر نگیرد بظلش اندر جای
کمتر آید همای از ورکاک.
فرخی.
بجای مشک نبویند هیچکس سرگین
بجای باز ندارند هیچکس ورکاک.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
ورکاک
شیر گنجشک: بجای مشک نبویند هیچ کس سرگین بجای باز ندارد هیچ کس ورکاک. (ابوالعباس)، کرکس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزاک
تصویر ورزاک
(پسرانه)
نام پدر مهرترسه وزیر یزدگرد اول پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورکار
تصویر ورکار
بوته ای که میوه می دهد، میوه ای که از بوته به دست می آید مانند خربزه، هندوانه و خیار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
انگشت شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
کرکس است که مردارخوار باشد. (آنندراج). بازی که مردار میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جایی که پای راکب باشد از پالان و جامه که بدان مورک پالان را بیارایند. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن جای پالان که سوار پای خود را بر آن قرارمیدهد و آن جای از پالان که چون سوار از سواری مانده گردد پای خود را دولا در آن جای می نهد و جامه ای که بدان مورک را می آرایند. (ناظم الاطباء) ، چادری که بر مورک اندازند و در آن ذوایۀ پشم رنگین باشد یا خرقۀ آراسته که بدان مورک را پوشند. ج، ورک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سرین پوش. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بالشچۀ پیش پالان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرد ناکس و سست رای و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد یا اهل او مهابت او نکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد فرومایۀ سست عقل و رای یا کسی که اهل وی اورا ضعیف شمرد و از وی نهراسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رکیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رکیک ب معنی مرد ناکس و سست رای و ضعیف العقل و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (از آنندراج). رجوع به رکیک شود، جمع واژۀ رک یارک ّ به معنی باران ریزه است. (آنندراج). جمع واژۀ رک. (دهار). جمع واژۀ رک یا رک ّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رک یا رک ّ شود، جمع واژۀ رکیکه. (ناظم الاطباء). رجوع به رکیکه شود، جمع واژۀ رکاکه. (اقرب الموارد). رجوع به رکاکه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اورک. زن کلان سرین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
آنچه متصل بیخ باشد از بن و تنه درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نام چشمه ای است در کشمیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) :
آن بت کشمیری من تا ز چشم من برفت
چشم من از اشک رشک چشمۀ ورناک شد.
ابونصر نصیرا بدخشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رک ّ و رک ّ، به معنی باران نرم ریزه یا زاید از باران نرم ریزه. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باران قطره کوچک را گویند که نرم باران باشد. (برهان). باران خردقطره بود. (جهانگیری) (شعوری). باران خرد و قطرۀ کوچک. (آنندراج) :
یک قطره ز ارکاک کف راد تو شاها
تشویرده قلزم و عمان و محیط است.
شهاب الدین خطاط.
ظاهراً کلمه بفتح اول و جمع رک ّ است و عربی است نه فارسی چنانکه برهان و جهانگیری گمان برده اند
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
باران ریزه باریدن آسمان. (منتهی الأرب). باران خرد باریدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
هر میوه که درخت ندارد و بوته وبیاره دارد مانند: خربزه هندوانه خیار کدو وبادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکان
تصویر ورکان
تثنیه ورک
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه باریدن ریزه بارش، جمع رک باران نرم و ریزه. باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکار
تصویر ورکار
((وَ))
هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد مانند، خربزه، هندوانه، خیار و کدو و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکاک
تصویر ارکاک
باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ فارسی معین
شریک، انباز، همکار
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای به اندازه ی اردک که رنگ سینه اش سفید می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی