جدول جو
جدول جو

معنی ورپوشه - جستجوی لغت در جدول جو

ورپوشه
چادر، مقنعه، روسری زنان
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
فرهنگ فارسی عمید
ورپوشه
(وَ شَ / شِ)
ورپوشنه. (برهان) (ناظم الاطباء). روپاک و چادر و مقنعه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورپوشنه شود
لغت نامه دهخدا
ورپوشه
روسری زنان چادرمقنعه
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
فرهنگ لغت هوشیار
ورپوشه
((وَ. شَ یا ش))
روسری زنان، مقنعه
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ونوشه
تصویر ونوشه
(دخترانه)
در گویش مازندران گل بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرپوشه
تصویر سرپوشه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپوشنه
تصویر سرپوشنه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
روپوش، روبنده، چادر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پُ لِ)
از تیره لابیه است و قسمت قابل مصرف آن ساق گلدار تازه و مادۀ مؤثرآن اسانس است و مواد استعمال آن ساق گلدار تازه، الکلاوولنه رر... (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پوشیدن سر، رازداری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورگوش. گوشوارۀ درازی راگویند که تا به دوش برسد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، لبۀ گوش و نرمۀ گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخورۀشهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ / شِ)
بمعنی سرپوش که مقنعۀ زنان و سرپوش دیگ و طبق و خوان باشد. (برهان). رجوع به سرپوش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
ورپوشه. سرپوش باشد چون چادر و غیره. (یادداشت مؤلف). روسری زنان. (فرهنگ فارسی معین). چادر. روپاک. (برهان). چادر و روپاک و مقنعۀزن. (منتهی الارب). مقنعۀ زن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مرطولس. درختی است همانند انار جز آنکه برگش به باریکی موی باشد پیچیده شونده و با رطوبتی که طعم عسل دهد و با بوی تیز و تلخ. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 301)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ / شِ)
که دارای دوپوش (دوپوشش) است. سقفی بر سقفی: اتاق دوپوشه. اتاقی که سقف آن دولا پوشیده شده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
بر وزن و معنی کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (برهان). کرپاسو. کرپاشو. کرپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسو، کرپاسو، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ شِ)
دهی از دهستان فراهان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طَ غَ شَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). پیوسته به بلنسیه و واقع در طرف شرق بلنسیه و قرطبه است و نزدیک به دریا میباشد، بناهائی بس محکم و استوار دارد و بر ساحل رود ابره است. این شهر مرکز ایالت وسیعی و مشتمل بر شهرهای بسیاری است که بازرگانان پیوسته بدان شهرها فرودآیند و از آنجا به سایر شهرها مسافرت کنند. فرنگیان بسال 543 هجری قمری بر آنجا استیلا یافتند وهمگی حصارهای آن شهر را در دست گرفتند و یاقوت گوید: تا این تاریخ شهر مزبور تحت تصرف آنان است. (معجم البلدان ج 6 ص 42). شهری است آبادان به اندلس، بر کران دریای روم و به حدود غلجسکش و افرنجه که دو ناحیتند از روم پیوسته است. (حدود العالم). و رجوع به الحلل السندسیه فهرست ج 1 و 2 و روضات الجنات ص 65 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ نَ / نِ)
مطلق سرپوش است اعم از سرانداز و مقنعۀ زنان و سرپوش دیگ و طبق وخوان پوش و امثال آن. (برهان). رجوع به سرپوش شود
لغت نامه دهخدا
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورپوشنه
تصویر ورپوشنه
ورپوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگوشی
تصویر ورگوشی
گوشوری که بگردن رسد: شنف ورگوشی (السامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردوکه
تصویر وردوکه
خانه ای که باچوب و علف پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپوشنه
تصویر سرپوشنه
سرپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطوشه
تصویر خرطوشه
دانه فشنگ یک فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وپوشه
تصویر وپوشه
چادر، مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
روبنده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاشه
تصویر کرپاشه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
((ش))
چادر، روبنده
فرهنگ فارسی معین
بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم
متضاد: دادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناهگاه احشام درمراتع به هنگام برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
بخار غلیظی که از ریختن آب روی خاکستر گرم به هوا برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی
اریب، کجکی
فرهنگ گویش مازندرانی