جدول جو
جدول جو

معنی ورنه - جستجوی لغت در جدول جو

ورنه
(وَ نَ)
نام ماه ذی قعده. (منتهی الارب). اسم ذی القعده است نزد قدماء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ورنه
(وَ نَ / نِ)
چوبی باشد هر دو سر باریک و میان گنده که خمیر نان را بدان پهن سازند. (آنندراج) ، چوبی را گویند که چرخ بر آن گردد و به عربی محور خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورنه
(وَ نَ / نِ)
مخفف وگرنه. و اگرنه. (ناظم الاطباء) :
باید که ذخیرۀ قیامت بنهی
ورنه نشود کاسه پر از دیگ تهی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ورنه
واگرنه و اگرنه
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
فرهنگ لغت هوشیار
ورنه
((وَ نَ))
واگرنه
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
فرهنگ فارسی معین
ورنه
والا، وگرنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورنا
تصویر ورنا
(پسرانه)
برنا جوان، برنا، خوب و نیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورثه
تصویر ورثه
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورده
تصویر ورده
برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوترخانه، چوبی که کبوتربازان به دست می گیرند و با آن کبوتر می پرانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورطه
تصویر ورطه
گرداب، منجلاب، جای خطرناک، محل هلاک، هر امری که نجات از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورقه
تصویر ورقه
یک ورق کاغذ، یک برگ درخت
ورقۀ هویت: شناسنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردنه
تصویر وردنه
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن می کنند، نورد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 840 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و فاضل آب رود خانه قرجه قیه ومحصول آنجا غلات، یونجه، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. معدن سنگ آسیا در حوالی ده واقع است. سنگهای استخراجی به اطراف حمل میگردد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به زبان فلامان ها دورنیک، شهری است در بلژیک که 33200 تن سکنه دارد. محصول این شهر آهک و سیمان و کود و مبل است. در این شهر کار خانه پارچه بافی و کلیسائی بزرگ قدیمی که متعلق به قرنهای یازده و پانزدهم میلادی است با پنج برج که با روش معماری روم ساخته شده است وجود دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ نِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه، واقع در شمال خاوری کوزران و خاور باوان سردار. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و چغندرقند و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است و در تابستان می توان اتومبیل برد. این دهکده از دو محل بفاصله دو کیلومتر و معروف به علیا و سفلی تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وربه
تصویر وربه
تهیگاه کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجه
تصویر ورجه
ورجک ووورجک - ورجه و وورجه جستن و فرو جستن
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است استوانه یی دارای دنوسرباریک ومیان گنده که خمیرنان را بوسیله آن پهن سازند نورد، چوی که چرخ دور آن گردد محور
فرهنگ لغت هوشیار
برج (مطلقا) بارو، برج کبوتر (خصوصا) کبوتر خان، چوبی که کبوتر بازان در دست گیرند و بوسیله آن کبوتر را بپرواز در آرند
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاک کوچک، گلیم کوچک کارکردن، ممارست، حصول، کوشش، زراعت، صنت حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحنه
تصویر وحنه
گل لیز
فرهنگ لغت هوشیار
گونه رخ بخشی از چهره آدمی در دو پهلو بالای دماغ و زیر دو چشم که بر آن در مردان موی یا ریش نمی روید و بالای لپ است. فارسی گویان آن را برابر رخسار به کار می برند که در پارسی با چهره برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند حرص و شره را گویند: بظل همی همایون جاهت دو بازوی زاغ و رنج ارج کردم. (جهانگیری. سوزنی سمرقندی) توضیح رشیدی گوید: و ظاهرا درین بیت بجای ورنج ورخچ است یعنی مکروه و زشت. مولف فرهنگ نظام نویسد: دربعضی نسخ بجای و رنگ فرخج است و در بعضی سیه پس سند دیگر لازم است و اگر همین شعر لازم باشد معنی حرص میدهد نه حریص ولی در صورت نسخه ورنج صفت زاغ و بمعنی حریص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ورثه در فارسی، جمع وارث، رخنبران، جمع وارث: ورثه مقتول نزدیک پادشاه از زاهد داد خواستند. یا توورثه افتادن، مالی که متنازع فیه وراث کسی باشد، زنی که افراد مختلف از او تمتع برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنه
تصویر طرنه
هف بند از گیاهان علف هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنه
تصویر ترنه
ترکی کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنه
تصویر خرنه
غرش جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنه
تصویر درنه
قوس قزح، کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
جوان برنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنه
تصویر فرنه
لعنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
مهارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تارهای رها شده ی عنکبوت که در فضا پراکنده شود، بادی که در منطقه ی گدوک از شمال به سمت جنوب وزد، توده ابر سیاه، شعله ی آتش، حرارت طاقت فرسا، تندر
فرهنگ گویش مازندرانی