جدول جو
جدول جو

معنی ورقه - جستجوی لغت در جدول جو

ورقه
یک ورق کاغذ، یک برگ درخت
ورقۀ هویت: شناسنامه
تصویری از ورقه
تصویر ورقه
فرهنگ فارسی عمید
ورقه
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 8 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه، دارای 391 تن سکنه. این ده در دو محل قرار گرفته و به نام ورقۀ بالا و ورقۀ پائین مشهور است. ورقۀ پائین 30 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
ورقه
(وُ قَ)
خاکسترگونی. (منتهی الارب). رنگ سیاهی در تیرگی و از اینرو به خاکستر اورق گویند و به گرگ ورقاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ورقه
(وَ قَ)
عیب. (منتهی الارب). عیب در کمان. (از اقرب الموارد) ، محل بیرون شدن شاخۀ درخت هنگامی که پنهان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ورقه
(وَ رِ قَ)
شجره ورقه، درخت بسیاربرگ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، زن فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ورقه
(وَ رَقَ / قِ)
نام عاشق گل شاه است. (برهان) (آنندراج) :
مونس مجلس میمون تو هر کس که بود
به تو دلشاد بود همچو به گلشه ورقه.
سوزنی.
عقل همه عاقلان چیره (خیره) شود چون رسد
ورقه به گلشاه من ویسه به رامین من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ورقه
(وَ رَ قَ)
ابن نوفل بن اسد بن عبدالعزی پسر عم ام المؤمنین خدیجه (رض). وی از طایفۀ قریش و از حکیمان دورۀ جاهلیت است. پیش از اسلام از بتها کناره گرفت و از خوردن ذبائحی که بخاطر بت ها ذبح میشدند امتناع ورزید و کتابهای ادیان مختلف را قرائت کرد. ورقه بن نوفل زبان عربی را با حروف عبرانی کتابت میکرد. اوائل عصر نبوت پیغمبر اسلام را ادراک کرد و دعوت او را ادراک نکرد. بر روش حکیمان اشعاری دارد. وفات او در حدود سال 12 قبل از هجرت و 611 میلادی واقع شد. رجوع به منتهی الارب و اعلام زرکلی ج 3 ص 1134 و عقدالفرید ج 3 ص 264 و ج 7 ص 98 والمعرب جوالیقی و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز 18 والامتاع و المؤانسه شود
لغت نامه دهخدا
ورقه
ورقه در فارسی پارسی تازی گشته برگه و نامه (مکتوب) یک ورق کاغذ و کتاب و مکتوب، مکتوب رقعه نامه، واحد پول برای شمارش قباله: (سند و مانند آن: سه ورقه قباله ملک. یا ورقه حکمیه. داد نامه. یا ورقه ولادت. زایچه. یا ورقه هویت. شناسنامه، جمع ورقات، خورشی است. طرز تهیه: تخم مرغ را می شکنند و در ماهی تابه میریزند بعد بادنجان سرخ کرده را که ورق ورق کرده اند و گوجه فرنگی ورق ورق شده را بدان اضافه کنند و میگذارند خود را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه
صفحه برگه، ورق، پشیزه، پوست، پوسته، قشر، لایه، رقعه، عریضه، مکتوب، منشور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورقا
تصویر ورقا
(دخترانه)
کبوتر، نام درختی کوچک و معروف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورطه
تصویر ورطه
گرداب، منجلاب، جای خطرناک، محل هلاک، هر امری که نجات از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
دسته ای از مردم، طایفه، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه
تصویر غرقه
غرق شده و فرورفته در آب، غریق، برای مثال غرقه ای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴ - ۶۵۲)
غرقه شدن: فرو رفتن در آب و غرق شدن
غرقه کردن: فرو بردن در آب و غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درقه
تصویر درقه
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ)
لرقه. شهری به اندلس (اسپانیا) از اعمال تدمیر و آن را حصنی و معقلی محکم باشد. (از معجم البلدان). شهری در جنوب شرقی مرسیه. (نفح الطیب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
سبب افزونی وسرسبزی. (منتهی الارب). هرآنچه سبب افزونی و سرسبزی باشد. گویند: التجاره مورقه للمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
یورغه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرغه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
خرج کردن مال در مواردی که در حکم تلف کردن باشد. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یورقه
تصویر یورقه
اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقه
تصویر حرقه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سرق پارسی تازی گشته سرده پرند سپید سرقت در فارسی: دزدی، سخن دزدی، دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقه
تصویر ترقه
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تکه ای از پارچه، پاره لباس، جامه ای که تکه های گوناگون دوخته شده باشد، جبه مخصوص درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روقه
تصویر روقه
خوبروی، اندک، برگزیده خوبرویی زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و بهوا جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقه
تصویر برقه
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
دسته، گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جرقه
تصویر جرقه
درخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
مهارت
فرهنگ واژه فارسی سره