جدول جو
جدول جو

معنی ورقا - جستجوی لغت در جدول جو

ورقا
(دخترانه)
کبوتر، نام درختی کوچک و معروف
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
فرهنگ نامهای ایرانی
ورقا
کبوتر مادۀ خاکی رنگ، کبوتر چاهی
گرگ ماده
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کوکو، کبوک، کالنجه، صلصل
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
فرهنگ فارسی عمید
ورقا
(وَ)
کبوتر خاک رنگ را گویند و گویند عربی است. (برهان). ورقاء. رجوع به ورقاء شود
لغت نامه دهخدا
ورقا
ماده کبوتر خاکسترگون، فاخته، نفس کلیه
تصویری از ورقا
تصویر ورقا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریا
تصویر وریا
(پسرانه)
هوشیار، زرنگ، باهوش (نگارش کردی: وریا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
(پسرانه)
برنا جوان، برنا، خوب و نیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
(پسرانه)
نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورجا
تصویر ورجا
(دخترانه)
بلندمرتبه، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورتا
تصویر ورتا
(دخترانه)
گل، هم ریشه با ورد عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارقا
تصویر ارقا
غلام ها، بنده ها، برده ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورپا
تصویر ورپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، سرپا، قائم، برپای، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
برنا، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرقا
تصویر زرقا
نابینا، آنکه چشمش نمی بیند، کور، ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراق
تصویر وراق
کسی که کتاب را صحافی می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورقه
تصویر ورقه
یک ورق کاغذ، یک برگ درخت
ورقۀ هویت: شناسنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزو، برزگاو، برزه گاو، نر (گاو) مثلاً گاو ورزا
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
ورزاو. گاو نر. گاو ورز: و هر بنده ای با زن وفرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود. (فرهنگ فارسی معین از تفسیرابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 561). رجوع به ورزاو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
جمع واژۀ ورقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ورقه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پرنده ای که سار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبزی زمین از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ قِنْ)
وراقی. ج ورقاء. (منتهی الارب). رجوع به ورقاء و وراقی شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ را)
مرد بسیار درم و دینار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بسیاردرم. (مهذب الاسماء) ، کاغذبرندۀ ورق ساز. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب ورق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاغذفروش. (فرهنگ فارسی معین) ، صحاف. (یادداشت مؤلف) ، نویسنده وکاتب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کراسه نویس. (مهذب الاسماء) :
مرا بر عاشقان داده یکی منشور سالاری
که طومارش گل زرد است و مژگانست ورّاقش.
منوچهری.
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک ورّاق.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
هنگام برگ برآوردن درخت. (ناظم الاطباء). هنگام برگ بیرون آوردن درخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، جمع واژۀ ورق. (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ ورق. (المنجد) (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ ورق (به حرکات سه گانه واو) . (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود
لغت نامه دهخدا
ازخورای از جهت مشرق مقابل غربا: در ایران محدود است شرقا به افغانستان و غربا به ترکیه و عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقا
تصویر ارقا
جمع رقیق، بندگان، مملوکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراق
تصویر وراق
کاغذ فروش، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه در فارسی پارسی تازی گشته برگه و نامه (مکتوب) یک ورق کاغذ و کتاب و مکتوب، مکتوب رقعه نامه، واحد پول برای شمارش قباله: (سند و مانند آن: سه ورقه قباله ملک. یا ورقه حکمیه. داد نامه. یا ورقه ولادت. زایچه. یا ورقه هویت. شناسنامه، جمع ورقات، خورشی است. طرز تهیه: تخم مرغ را می شکنند و در ماهی تابه میریزند بعد بادنجان سرخ کرده را که ورق ورق کرده اند و گوجه فرنگی ورق ورق شده را بدان اضافه کنند و میگذارند خود را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
جوان برنا
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ورقه، از ریشه پارسی برگ ها جمع ورقه: چون خزان وفات ورقات آن گلستان برخاک ریخت... این سه بیت در مرثیه پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورقاء
تصویر ورقاء
گرگ ماده، سبزه کبوتر ماده کبوتر خاکسترگون، فاخته، نفس کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
((وَ))
گاو نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراق
تصویر وراق
((وَ رّ))
کاغذفروش، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورقاء
تصویر ورقاء
((وَ))
کبوتر ماده، فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
((وَ))
برنا، جوان
فرهنگ فارسی معین