آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
علمی که از ساختمان و شکل ظاهری ابدان موجودات زنده (اعم از جانوری و گیاهی) و غیر زنده (معدنی ها) بحث می کند. علمی که ساختمان و شکل خارجی موجودات را مورد مطالعه قرار میدهد بهمین جهت با در نظر گرفتن موجودات (اعم از زنده وغیرزنده) این علم را به سه شعبه منقسم میسازند: 1- مورفولوژی جانوری، علمی که ابدان و شکل ظاهری جانوارن را مورد مطالعه قرار میدهد. 2- مورفولوژی گیاهی، علمی که اعضاء و ابدان و شکل ظاهری گیاهان را مورد بحث قرار میدهد. 3- مورفولوژی کانیها، علمی که شکل ظاهری کانیها رامورد مطالعه قرار میدهد. (از دائره المعارف کیه)
علمی که از ساختمان و شکل ظاهری ابدان موجودات زنده (اعم از جانوری و گیاهی) و غیر زنده (معدنی ها) بحث می کند. علمی که ساختمان و شکل خارجی موجودات را مورد مطالعه قرار میدهد بهمین جهت با در نظر گرفتن موجودات (اعم از زنده وغیرزنده) این علم را به سه شعبه منقسم میسازند: 1- مورفولوژی جانوری، علمی که ابدان و شکل ظاهری جانوارن را مورد مطالعه قرار میدهد. 2- مورفولوژی گیاهی، علمی که اعضاء و ابدان و شکل ظاهری گیاهان را مورد بحث قرار میدهد. 3- مورفولوژی کانیها، علمی که شکل ظاهری کانیها رامورد مطالعه قرار میدهد. (از دائره المعارف کیه)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
رفو کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیوند جامه. (یادداشت مؤلف). رفوکردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رفو کردن جامه. (دهار) (المصادر زوزنی). رفو کردن جامه را و گویند آن دقیق ترین نوع دوزندگی است و عبارت باشد از اصلاح و بافتن پاره بطوری که گویی اصلاً پاره نبوده است. اسم فاعل آن را ’راف’ و اسم مفعول (جامه) را مرفوّ گویند. (از اقرب الموارد) ، تسکین دادن و آرام کردن کسی را از ترس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرام دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، آرام گرفتن. (المصادر زوزنی) ، ایستادن خون و اشک. (المصادر زوزنی) ، (اصطلاح بدیعی) عبارت است از تضمین مصراع یا کمتر از آن از دیگری، و این نوع شعر را از آن جهت ’رفو’ خوانده اند که گویی گوینده با مصراع شاعر دیگر شعر خود را رفو کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
رفو کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیوند جامه. (یادداشت مؤلف). رفوکردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رفو کردن جامه. (دهار) (المصادر زوزنی). رفو کردن جامه را و گویند آن دقیق ترین نوع دوزندگی است و عبارت باشد از اصلاح و بافتن پاره بطوری که گویی اصلاً پاره نبوده است. اسم فاعل آن را ’راف’ و اسم مفعول (جامه) را مَرفُوّ گویند. (از اقرب الموارد) ، تسکین دادن و آرام کردن کسی را از ترس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرام دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، آرام گرفتن. (المصادر زوزنی) ، ایستادن خون و اشک. (المصادر زوزنی) ، (اصطلاح بدیعی) عبارت است از تضمین مصراع یا کمتر از آن از دیگری، و این نوع شعر را از آن جهت ’رفو’ خوانده اند که گویی گوینده با مصراع شاعر دیگر شعر خود را رفو کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
درست کردن و اصلاح دادن جامه، در منتخب اللغات به ضم ’راء’. (غیاث اللغات). پیوند شال وجامۀ پاره شده و سوراخ شده بنوعی که معلوم نشود و مانند اول گردد. (ناظم الاطباء) (از برهان). از رفو عربی است ’واو’ را بدل به ’او’ کنند و فتحۀ (را) رانیز بدل به ضمه گردانند. عمل پرکردن جای رفته و سوده و خورده ای از جامه با نخ یا ابریشم. رفو کردن پیوند پارچه و جامه با نخ خود بخوبی. (یادداشت مؤلف). پینه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). اصلاح و تعمیر کردن پاره و رفتۀ پارچه اعم از ابریشم و کرباس و جز آن. (از شعوری ج 2 ورق 14) : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو. سوزنی. جامۀ جاه من درید چنانک دل امید رفو نمی دارد. خاقانی. دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشود زخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). علم چو سوزن عمل چو رشته نیابد چاک رفو، تا جداست رشته ز سوزن. حاج سیدنصراﷲ تقوی. دل خرید و ز بدمعاملگی پیش افکند کاین رفو دارد. منعم خان خانان اکبری (از آنندراج). - رفوبردار نبودن، قابل رفو نبودن از شدت رفتگی و دریدگی. (یادداشت مؤلف). - رفوپذیر، پذیرای رفو. قابل رفو. (یادداشت مؤلف). که قابل رفو و اصلاح باشد. - رفو پذیرفتن، قابل رفو بودن. قبول رفو و پیوند: ز فرط کهنگی بگذشته از آنک پذیرد یک سرسوزن رفویی. یغمای جندقی. - رفوپذیری، صفت رفوپذیر. عمل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف). - رفوناپذیر، که پذیرای رفو نباشد. غیر قابل رفو. مقابل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف). - رفوناپذیری، نپذیرفتن رفو. غیر قابل رفو بودن. مقابل رفوپذیری. (از یادداشت مؤلف). ، پیوند و دوخت هر بافته ای. (ناظم الاطباء) ، بمجاز، اصلاح حال یا چیزی: در طلب رفوی این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 156). به ابوجعفر خواهرزاده کس فرستاد و از او به رفوی حال و سد حاجت خویش معونتی خواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). ابوالقاسم... به مرمۀ آن حال و رفوی آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184)
درست کردن و اصلاح دادن جامه، در منتخب اللغات به ضم ’راء’. (غیاث اللغات). پیوند شال وجامۀ پاره شده و سوراخ شده بنوعی که معلوم نشود و مانند اول گردد. (ناظم الاطباء) (از برهان). از رَفْوْ عربی است ’واو’ را بدل به ’او’ کنند و فتحۀ (را) رانیز بدل به ضمه گردانند. عمل پرکردن جای رفته و سوده و خورده ای از جامه با نخ یا ابریشم. رفو کردن پیوند پارچه و جامه با نخ خود بخوبی. (یادداشت مؤلف). پینه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). اصلاح و تعمیر کردن پاره و رفتۀ پارچه اعم از ابریشم و کرباس و جز آن. (از شعوری ج 2 ورق 14) : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو. سوزنی. جامۀ جاه من درید چنانک دل امید رفو نمی دارد. خاقانی. دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشود زخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). علم چو سوزن عمل چو رشته نیابد چاک رفو، تا جداست رشته ز سوزن. حاج سیدنصراﷲ تقوی. دل خرید و ز بدمعاملگی پیش افکند کاین رفو دارد. منعم خان خانان اکبری (از آنندراج). - رفوبردار نبودن، قابل رفو نبودن از شدت رفتگی و دریدگی. (یادداشت مؤلف). - رفوپذیر، پذیرای رفو. قابل رفو. (یادداشت مؤلف). که قابل رفو و اصلاح باشد. - رفو پذیرفتن، قابل رفو بودن. قبول رفو و پیوند: ز فرط کهنگی بگذشته از آنک پذیرد یک سرسوزن رفویی. یغمای جندقی. - رفوپذیری، صفت رفوپذیر. عمل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف). - رفوناپذیر، که پذیرای رفو نباشد. غیر قابل رفو. مقابل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف). - رفوناپذیری، نپذیرفتن رفو. غیر قابل رفو بودن. مقابل رفوپذیری. (از یادداشت مؤلف). ، پیوند و دوخت هر بافته ای. (ناظم الاطباء) ، بمجاز، اصلاح حال یا چیزی: در طلب رفوی این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 156). به ابوجعفر خواهرزاده کس فرستاد و از او به رفوی حال و سد حاجت خویش معونتی خواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). ابوالقاسم... به مرمۀ آن حال و رفوی آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184)
یکی از جزایر یونان که 105000 تن سکنه دارد. مرکز این جزیره هم به همین نام نامیده می شود. این جزیره دارای مناظری زیباست و محصول آن شراب و میوه است. نام قدیمی این جزیره کورسیر بود. (از لاروس). و رجوع به کورسیر شود
یکی از جزایر یونان که 105000 تن سکنه دارد. مرکز این جزیره هم به همین نام نامیده می شود. این جزیره دارای مناظری زیباست و محصول آن شراب و میوه است. نام قدیمی این جزیره کورسیر بود. (از لاروس). و رجوع به کورسیر شود
ورف. وریف. فراخ افتادن سایه و دراز و کشیده شدن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گوالیدن گیاه و نیک سبز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرم و سبز و شاداب گردیدن گیاه. (اقرب الموارد). درخشیدن نبات از تاریکی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورف شود
ورف. وریف. فراخ افتادن سایه و دراز و کشیده شدن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گوالیدن گیاه و نیک سبز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرم و سبز و شاداب گردیدن گیاه. (اقرب الموارد). درخشیدن نبات از تاریکی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورف شود
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند