جدول جو
جدول جو

معنی ورشو - جستجوی لغت در جدول جو

ورشو
آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
فرهنگ فارسی عمید
ورشو
(وَ قِ)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
ورشو
(وَ شَ / شُ)
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ورشو
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
ورشو
((وَ))
فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل، پایتخت لهستان
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
فرهنگ فارسی معین
ورشو
خوشه ی دوباره سبز شده ی برنج بعد از درو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورشک
تصویر ورشک
کیسۀ کوچکی که در آن دارو می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزو
تصویر ورزو
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزا، برزگاو، برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
(بَ شَ / شُو)
آسانسور. (یادداشت بخط مؤلف). بررو، هلاک شدن. (یادداشت مؤلف) ، معدوم گشتن. (یادداشت مؤلف). از میان بشدن. نیست شدن. نابود شدن. از میان رفتن: گاومیری خوار برطرف شده است.
دردا که درد من بدوا برطرف نشد
از جانم این بلا بدعا برطرف نشد
جان رفت همچنان به بلا مبتلاست دل
ما برطرف شدیم و بلا برطرف نشد
زارم نمیکشی چه شد آئین جور را
این نیز هم چو رسم وفا برطرف نشد
میخواست با خیال تو دل دوش خلوتی
آمدشدنسیم صبا برطرف نشد
یک مو فروگذاشت نکرد از دوا طبیب
بیماری شریف چرا برطرف نشد؟
ملا شریف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَلْیْ)
ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء) ، وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء) ، آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ شَ)
مؤنث ورش. (منتهی الارب). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
ورزاو. گاو نر که بدان آهن گاو بسته زمین مزرعه شیار کنند. (ناظم الاطباء). ورزگاو. رجوع به ورزاو و ورزگاو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
پارچه و جامه و کیسه ای را گویند که در آن دارو بندند و کنند. (ناظم الاطباء) (برهان). کیسه را گویند که در آن دوا ودارو کنند و در بعض فرهنگها وشترک به معنی کیسۀ دارو آورده و به حذف تاء گفته. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
روشور، روشوی، رجوع به روشور شود
لغت نامه دهخدا
(تْرُ / تُ رُ)
لوئی ژول (1815- 1896 میلادی). ژنرال فرانسوی که به سال 1870 به ریاست دولت دفاع ملی رسید و چندی در پاریس فرمانروایی کرد و پیش از کاپیتولاسیون استعفا داد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان واقع در56 هزارگزی شمال باختر راور و 4 هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان، با 125 تن سکنه. آب آن از قنات وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورش
تصویر ورش
طعامی که از شیر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
پارچه و کیسه ای که درآن دارو پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشاو
تصویر ورشاو
ورشو، نوع فلز: شیوع اوانی و اسباب ورشاو (بزمان ناصر الدین شاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشو
تصویر رشو
پاره دادن بد گند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
((وَ شَ))
کیسه کوچکی که در آن دارو می ریختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ووشو
تصویر ووشو
((شُ))
نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورش
تصویر ورش
((وَ))
طعامی که از شیر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشو
تصویر سرشو
((سَ))
آن که سر دیگری را بشوید، سرتراش، حجام، نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند، گل سرشوی
فرهنگ فارسی معین
زواید، ضایعات، بگریز، فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشب، اول شب، گیاهی خوراکی است، پخت برنج به صورت کته، سرشب اول شب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گورستانی قدیمی در غرب دهکده ی کندلوس در منطقه کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خوراک از آرد و پیاز و فلفل و دوشاب که برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
مگسی که در ماه های گرم به بدن گوسفند بچسبد
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برف، آب ناشی از ذوب یخ
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
سه شب پیش
فرهنگ گویش مازندرانی