جدول جو
جدول جو

معنی ورساز - جستجوی لغت در جدول جو

ورساز
جوان ظریف و آراسته، زیبا، رعنا
تصویری از ورساز
تصویر ورساز
فرهنگ فارسی عمید
ورساز
نام ولایتی است در ماوراءالنهر. (آنندراج). نام جایی و مقامی و ولایتی است. (برهان) :
تو کشیدی به جانب ورساز
لشکر انبه و سپاه گران.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
ورساز
(وَ)
مردمی ظریف و آراسته. (برهان). مردم ظریف و زیبا و مقطع و آراسته و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء) ، صاحب و خداوند ساز، چه ور به معنی صاحب و خداوند آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ورساز
شخص ظریف و آراسته: فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه گوسفند در شبغازه. (عماد)
فرهنگ لغت هوشیار
ورساز
جوان زیبا و آراسته، زیرک، هوشیار
تصویری از ورساز
تصویر ورساز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وراز
تصویر وراز
(پسرانه)
گراز که در ایران باستان نشانه زورمندی بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وراز
تصویر وراز
گراز، خوک نر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
چوبکی که بر کاسۀ سازها استوار کنند و تارها بر زبر آن پیچند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل بلور ساختن. ساختن بلور.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پرنده ای که سار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بر وزن و معنی گراز است و به فتح اول و تشدید ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان). گراز و آن خوک نر است. (ناظم الاطباء). و این به تشدید نیز آمده چنانکه فرید احول اصفهانی گفته:
چو وراز، خوک است خوش پوی و چابک.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ورشاد. نام ولایتی است از غور که محل حکمرانی ملک الجبال قطب الدین محمد بن عزالدین بود آنگاه که سیف الدین سوری ولایت غور را میان برادران قسمت کرد ورساد در سهم ملک الجبال درآمد. (چهارمقاله) :
من به ورساد پیش تخت شهم
و آن دو در مرو پیش سلطانند.
نظامی عروضی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنده کار. حکاک. نقار. آنکه گراور سازد
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
ترجمه صیاغ... است. (آنندراج) (بهارعجم). زرگر. (ناظم الاطباء) :
از آن زر می برد استاد زرساز
که با کفشیر پیوندد بهم باز.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم، در یک هزارگزی راه فرعی دستجرد به سرهه رود. سکنه 308 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، باغات انگور، بادام و قیسی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
سماورسازنده. کسی که سماور سازد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
روشنی بخش:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیدۀ یعقوب باز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ / زِ)
ورساز. (آنندراج) :
فربه کردی تو کون ایا ورسازه
چون دنبۀ گوسفند در شب غازه.
عمارۀ مروزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورساد: بر گرفته از روسی اندازه کن هنگامی که وات چینی سربی در چاپ به کار می رفته از این ابزار بهره می گرفته اند ابزارفلزی کلید داریست که یک طرف آن دیواره دارد ویند متحرکی دارد که با پیچ جلو و عقب میرود حروفچین حرفها را در آن جمع کرده سطر بندی میکند. نخست حروفچین حرفها را در ورساد قرارمیدهد و چون بچند سطررسید آنرا برداشته روی میزکار خود میگذارد. توضیح وقتی میخواهند ورسادرانسبت بطول سطر اندازه بگیرند کلید را بطرف بالا میکشند اندازه گیری بازمیشود آن وقت اندازه گیری را بهر طرف که بخواهند میکشند و پس از اندازه گرفتن طول سطر دوباره کلید را بطرف پایین میکشند اندازه گیری بسته میشود، برای چیدن حروف کنار کلیشه و گراور یا کوتاه و بلند کردن سطور برای گنجانیدن کلیشه و گراور در مطلب اصطلاح ورساد بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینیاتورساز
تصویر مینیاتورساز
نقاشی که بسبک مینیاتور کار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینیاتورسازی
تصویر مینیاتورسازی
ساختن مینیاتور
فرهنگ لغت هوشیار
شخص ظریف و آراسته: فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه گوسفند در شبغازه. (عماد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراز
تصویر وراز
خوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
ابزارفلزی کلید داریست که یک طرف آن دیواره دارد ویند متحرکی دارد که با پیچ جلو و عقب میرود حروفچین حرفها را در آن جمع کرده سطر بندی میکند. نخست حروفچین حرفها را در ورساد قرارمیدهد و چون بچند سطررسید آنرا برداشته روی میزکار خود میگذارد. توضیح وقتی میخواهند ورسادرانسبت بطول سطر اندازه بگیرند کلید را بطرف بالا میکشند اندازه گیری بازمیشود آن وقت اندازه گیری را بهر طرف که بخواهند میکشند و پس از اندازه گرفتن طول سطر دوباره کلید را بطرف پایین میکشند اندازه گیری بسته میشود، برای چیدن حروف کنار کلیشه و گراور یا کوتاه و بلند کردن سطور برای گنجانیدن کلیشه و گراور در مطلب اصطلاح ورساد بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراز
تصویر وراز
((وُ))
گراز، خوک نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گراورساز
تصویر گراورساز
کنده کار، حکاک، نقار
فرهنگ فارسی معین
((وِ))
ابزاری برای حروف چینی دستی که عرض آن بر حسب طول سطر کم و زیاد می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساز
تصویر برساز
جاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
القاح، تلقیح، گشن، لقاح، حاصل خیزسازی
متضاد: عقیم سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلیشه ساز، مهرساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گراز
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در شمال بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی