جدول جو
جدول جو

معنی ورزشی - جستجوی لغت در جدول جو

ورزشی
(وَ زِ)
منسوب به ورزش. مربوط به ورزش.
- باشگاه ورزشی، باشگاهی که در آن به انواع ورزش پردازند. (فرهنگ فارسی معین).
- عملیات ورزشی، انواع اعمال ورزشی. (فرهنگ فارسی معین).
- مجلات ورزشی
لغت نامه دهخدا
ورزشی
منسوب به ورزش مربوط به ورزش: مجلات ورزشی. یا باشگاه ورزشی. باشگاهی که در آن به انواع ورزش پردازند. یا عملیات ورزشی. انواع اعمال ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
ورزشی
رياضةً
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به عربی
ورزشی
Athletic, Sporting
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ورزشی
athlétique, sportif
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ورزشی
atletik, olahraga
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ورزشی
ورزشی، ورزش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
ورزشی
ورزشی , کھیلوں کا
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به اردو
ورزشی
กีฬาประเภท , กีฬา
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به تایلندی
ورزشی
体育的 , スポーツの
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ورزشی
אתלטי , סְפוֹרְטִיבִי
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به عبری
ورزشی
运动的 , 体育的
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به چینی
ورزشی
mchezaji, michezo
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ورزشی
운동적인 , 스포츠의
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به کره ای
ورزشی
atletik, sportif
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ورزشی
শারীরিক , ক্রীড়ামূলক
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به بنگالی
ورزشی
शारीरिक , खेल संबंधित
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به هندی
ورزشی
atletico, sportivo
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ورزشی
athletisch, sportlich
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به آلمانی
ورزشی
atletisch, sportief
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به هلندی
ورزشی
атлетичний , спортивний
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ورزشی
атлетический , спортивный
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به روسی
ورزشی
atletyczny, sportowy
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به لهستانی
ورزشی
atlético, deportivo
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ورزشی
atlético, esportivo
تصویری از ورزشی
تصویر ورزشی
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزش
تصویر ورزش
کار پیاپی، پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت، حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات، هر گونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی به تنهایی یا دسته جمعی انجام داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(وَ زِ)
ورزیدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورزیدن شود، اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی. (فرهنگ فارسی معین) ، کسب. (منتهی الارب). اکتساب. (یادداشت مؤلف). به دست کردن. به دست آوردن. حاصل کردن. تحصیل. اندوختن. گرد آوردن. عمل کردن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود.
فردوسی.
هر کار که تو در جهان از بهر مرادی و شهوتی بکنی هم از آن وجه بر تو رنجی مستولی شود که ترا از ورزش آن پشیمان کند. (کتاب المعارف).
، زرع. کشت. (یادداشت مؤلف) :
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
، شغل. عمل. حرفه. سعی. کار. (ناظم الاطباء). پیشه. (فرهنگ فارسی معین). کار با مشقت و تعب. محنت. (ناظم الاطباء) :
بشد رأی و اندیشه و کشت و ورز
که مردم ز ورزش همی گیرد ارز.
فردوسی.
شما دیر مانید و خرم بوید
به رامش سوی ورزش خود شوید.
فردوسی.
به مطبخ هوس و فکرت تو بی ورزش
هزار برۀ ناپخته هست و ناخورده.
سوزنی.
، تمرین و مشق. (یادداشت مؤلف). ملکه. پراتیک. هرکاری که بسیار و پی درپی کنند برای آنکه در آن هنرمند و کامل شوند. (آنندراج). مداومت دادن در هر کاری. (ناظم الاطباء) :
با بلاهای دوست ورزش کن
خویشتن را بلندارزش کن.
اوحدی.
هرچه ورزش کنی همانی تو
نیکویی کن اگر توانی تو.
اوحدی.
، کوشش و جهد، فایده. حاصل. منفعت، پرهیز. اجتناب، زهد، ریاضت و حرکات و اعمال مخصوصه که برای قوت اعمال بدنی همه روزه به جای می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اجرای مرتب تمرینهای بدنی بمنظور تکمیل قوای جسمی و روحی، اکتساب، تحصیل، حاصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
زراعت کننده کشاورز، کارگر مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزش
تصویر ورزش
((وَ زِ))
تمرین، کار پیاپی و مرتب، انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
((وَ))
برزگر، کشاورز، کارگر، مزدور
فرهنگ فارسی معین
بازی، نرمش، تمرین، مشق، ممارست، اسب سواری، بسکتبال، پرش، پیاده روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ورزشی گونه
تصویر ورزشی گونه
Sportsmanly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورزشی گونه
تصویر ورزشی گونه
esportivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی