جدول جو
جدول جو

معنی وردهاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

وردهاکردن
جا به جا کردن اسب ها در شخم و خرمن کوبی جهت پیشگیری از خستگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ عَ کَ دَ)
خود را مرده کردن، خویش را مرده کردن، خود را به مردن زدن. بی حس و حرکت افتادن چون مردگان. خود را مرده وانمود کردن:
ز آنکه آوازت ترا در بند کرد
خویش او مرده پی این پند کرد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
چکه کردن سقف. (یادداشت مؤلف) : وکف توکافاً، چکیدن سقف خانه از باران، یعنی ورده کردن. (صراح ذیل وکف)
لغت نامه دهخدا
(فُ پَ دَ)
ورقه ورقه ساختن. مورق ساختن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ شُ دَ)
تعیین وقت برای اجرای امری کردن. قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن. تعهد کردن:
بر یخ بنویس چون کند وعده
گفتار محال و قول خامش را.
ناصرخسرو.
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعده خویش را وفا کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ کَ دَ)
اورود کردن بره و مرغ و جز آن و سمیط نمودن. (ناظم الاطباء). کندن و پاک کردن موی گوسفند و مرغ پس از کشتن. مرغ یا گوسفند را پس از ذبح در آب گرم انداختن و موهای آنرا پاک کردن و کندن. آورید کردن: مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازم روزمهرگان است ملوک را از سوخته و برگان روده میکردند. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض و دکتر غنی ص 502). رجوع به سمیط و روده و آورید کردن شود، ریختن آب گرم به روی آرد جهت خمیر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
روگرفتن زن
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ دی دَ)
بقطعات ریز تبدیل کردن.
- خرده کردن پول، پولی را به واحدهای کوچک تبدیل کردن. پول خرد کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورقه کردن
تصویر ورقه کردن
ورقه ورقه ساختن مورق ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
نویدنیدن پتیستادن نوید کردن - قول دادن بکسی برای اجرای امری را، تعیین وقت برای اجرای امری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن
فرهنگ لغت هوشیار
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعده کردن
تصویر وعده کردن
پیمان بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
باز کردن در و پنجره و، باز کردن گره، باز کردن و رها کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، سوراخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: برانگیختن یا فریفتن کسی برای انجام کار ناشایست.، پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرباز کردن دمل
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن، گشودن
فرهنگ گویش مازندرانی
انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد کردن، جمع و جور کردن، پیرامون زمین و جایی را با دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
دور کردن و پراکندن کسی، محاصره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
فراهم کردن، درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
به دیوانگی کشاندن، فریب دادن، با نیرنگ جذب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
باور کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
آغشته کردن، مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی