جدول جو
جدول جو

معنی ورخج - جستجوی لغت در جدول جو

ورخج
زشت، بی مقدار، پست، برای مثال دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بد نتیجۀ طبع ورخج مردارم (سوزنی- مجمع الفرس - ورخج)
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
فرهنگ فارسی عمید
ورخج(وَ رَ)
فرخج. ورخچ. زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل. (ناظم الاطباء) :
پیش دلشان سپهر انجم
این بوده ورخج و این تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ورخج
ورخچ: سبحانک می گفتم آواز خر آمد. دلم ورخج و مشوش شد
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
فرهنگ لغت هوشیار
ورخج((وَ رَ))
چرکین، پلید، زبون
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورج
تصویر ورج
ارج، ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورخجی
تصویر ورخجی
زشتی، بی مقداری، پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، پرگو، کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
ورخچی. زشتی و زبونی و پلیدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ / بَ رَ)
زشت و نازیبا و زبون. فرخج. برخچ. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). رجوع به برخچ شود، رفتار. معامله. مصاحبت. (یادداشت مؤلف) ، تقاطع، تصادف. صدفه. (یادداشت مؤلف). بهم رسیدگی با شدت
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
آزمند وحریص و خداوند شره. (ناظم الاطباء). خداوند حرص و شره را گویند. (برهان). حریص. (انجمن آرا) :
به ظل همای همایون جاهت
دو بازوی زاغ ورنج ارج کردم.
سوزنی.
و ظاهراً در این بیت به جای ورنج ورخج است، یعنی زشت و مکروه. (انجمن آرا) ، پرخور و شکم پرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
کرک و بلدرچین و وردیج و ورتاج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ)
ورتیج. (فرهنگ فارسی معین) :
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری (از فرهنگ فارسی معین از صحاح الفرس).
رجوع به ورتیج شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
زشت و زبون و پلید و کریه المنظر. (آنندراج) :
نامم همای دولت شهباز نصرت است
نی کرکس ورخچ و نه زاج تخجّم است.
خاقانی (ازآنندراج).
پیش دلشان سپهر و انجم
این بود ورخچ و آن تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
ورمی که در بن ناخن پیدا میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ خَ)
ارض ورخه، زمین درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورخ شود
لغت نامه دهخدا
(وِرْ را)
از ورّاج، مبدل عربی ارّاج. بسیار دروغگوی. ورغلاننده از مصدر ارج و اریج و اریجه به قیاس ور و ور زدن به وراج بدل شده. پرحرف. روده دراز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرگوی. (یادداشت مؤلف) : این زن کنجکاوو وراج از زیر و بالای زندگی آنها خیلی چیزها فهمیده بود. (فرهنگ فارسی معین از شوهر آهو خانم ص 522)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرخچ. (رشیدی) (برهان). پرخش. (اسدی) (جهانگیری) (رشیدی). فرخچ. (رشیدی). فرخش. (جهانگیری) (رشیدی). فرخج. (جهانگیری). کفل و ساغری اسب و استر و خر و گاو و امثال آن باشد. (برهان). و رجوع به پرخش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورج
تصویر ورج
ارزش، ارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، روده دراز
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند حرص و شره را گویند: بظل همی همایون جاهت دو بازوی زاغ و رنج ارج کردم. (جهانگیری. سوزنی سمرقندی) توضیح رشیدی گوید: و ظاهرا درین بیت بجای ورنج ورخچ است یعنی مکروه و زشت. مولف فرهنگ نظام نویسد: دربعضی نسخ بجای و رنگ فرخج است و در بعضی سیه پس سند دیگر لازم است و اگر همین شعر لازم باشد معنی حرص میدهد نه حریص ولی در صورت نسخه ورنج صفت زاغ و بمعنی حریص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورتج
تصویر ورتج
ورتیج: دل زعشقت سحر مطلق میکند همچو ورتج حق یلقلق میکند. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
زشت کریه منظر نامم همان دولت و شهباز نفرت است نی کرگس ورخچ ونه زال تخجم است) (خاقانی)، زبون فرومایه پست: پیش دلشان سپهر و انجم این بوده ورخچ و آن تخجم. (خاقانی)، چرکین، ناراخت مضطرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
زشت بدگل نازیبا، نامتناسب ناشایسته، پلید، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخج
تصویر پرخج
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخجی
تصویر ورخجی
ورخچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنج
تصویر ورنج
((وَ رَ))
خداوند حرص و شره را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
((فَ رَ خْ))
زشت، نازیبا، نامتناسب، ناشایسته، ناپاک، پلید، سست، ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورج
تصویر ورج
((وَ))
ارزش، ارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراج
تصویر وراج
((وِ رّ))
پر حرف، روده دراز
فرهنگ فارسی معین
بیهوده گو، پرچانه، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده دراز، مکثار، هرزه چانه، هرزه درا، یاوه گو
متضاد: کم حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرگو
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در آغوش دیگری خوابد، عزیز و دوست داشتنی
فرهنگ گویش مازندرانی
گریزنده، بگریز، این واژه به گونه ی پسوندی کاربرد دارد، نام روستایی در چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی