دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئلۀ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی (وچر) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء)
به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئلۀ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی (وچر) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء)
ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء)
ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء)
جلوخان و پیشگاه خانه. (ناظم الاطباء)، ارج. قدر و مرتبه. (از آنندراج) (برهان). بزرگی و بزرگواری و عظمت و شأن و شوکت و قدر و لیاقت و قیمت و ارزش و رتبه و درجه و پایه و منصب و شغل. (ناظم الاطباء)، فر ایزدی. فره. خوره. (فرهنگ فارسی معین) : و کیخسرو بالغ شده بود و با ورج و جمال و دانش و رای و مردمی تمام بود. (فارسنامۀ ابن بلخی). و طایفه ای را از بندگان بغایت لطف اختیار فرمود (حق تعالی) و به سعادت عقل ممتاز کرد و ایشان را به فر الهی بیاراست و به ورج پادشاهی (= فر کیانی) مزین گرداند پس با انبیاء مرسل که ممتاز خلایق بودند وحی فرستاد به توسط ملائکه و آن پیغام است به بندگان خویش و به ملوک عادل ورج داد و آن فری است الهی و نوری است ربانی که از اشعۀ عالم غیب فیضان کند و فروغی است ربانی که از پرتو لوایح ایزدی لمعان زند و در سینۀ ملوک مقام سازد و از سینه بر جبین سرایت کند تا به قوت فیض آن بر عالمیان مهتر شود و به مدد تابش آن بر جهانیان غلبه گیرد. (فرهنگ فارسی معین از فرائد السلوک نسخۀ خطی کتاب خانه ملک). سرافرازان دولت را به فر ایزدی یاور ستمکاران ملت را به ورج حیدری قاهر. ابونصراحمد رافعی. به جایی اوفتی کآنجا خدایی ترا باشد حقیقت بی ریایی ز جمله فارغ و از جملگی ورج دریغا گر ندانی خویش را ارج. عطار. ، کندن. (برهان) (آنندراج). برکندن. (برهان)، کاوش و برکندگی. (ناظم الاطباء)، {{صفت}} سخت، در مقابل سست. (منتهی الارب). سخت، در برابر سست. (برهان)
جلوخان و پیشگاه خانه. (ناظم الاطباء)، ارج. قدر و مرتبه. (از آنندراج) (برهان). بزرگی و بزرگواری و عظمت و شأن و شوکت و قدر و لیاقت و قیمت و ارزش و رتبه و درجه و پایه و منصب و شغل. (ناظم الاطباء)، فر ایزدی. فره. خوره. (فرهنگ فارسی معین) : و کیخسرو بالغ شده بود و با ورج و جمال و دانش و رای و مردمی تمام بود. (فارسنامۀ ابن بلخی). و طایفه ای را از بندگان بغایت لطف اختیار فرمود (حق تعالی) و به سعادت عقل ممتاز کرد و ایشان را به فر الهی بیاراست و به ورج پادشاهی (= فر کیانی) مزین گرداند پس با انبیاء مرسل که ممتاز خلایق بودند وحی فرستاد به توسط ملائکه و آن پیغام است به بندگان خویش و به ملوک عادل ورج داد و آن فری است الهی و نوری است ربانی که از اشعۀ عالم غیب فیضان کند و فروغی است ربانی که از پرتو لوایح ایزدی لمعان زند و در سینۀ ملوک مقام سازد و از سینه بر جبین سرایت کند تا به قوت فیض آن بر عالمیان مهتر شود و به مدد تابش آن بر جهانیان غلبه گیرد. (فرهنگ فارسی معین از فرائد السلوک نسخۀ خطی کتاب خانه ملک). سرافرازان دولت را به فر ایزدی یاور ستمکاران ملت را به ورج حیدری قاهر. ابونصراحمد رافعی. به جایی اوفتی کآنجا خدایی ترا باشد حقیقت بی ریایی ز جمله فارغ و از جملگی ورج دریغا گر ندانی خویش را ارج. عطار. ، کندن. (برهان) (آنندراج). برکندن. (برهان)، کاوش و برکندگی. (ناظم الاطباء)، {{صِفَت}} سخت، در مقابل سست. (منتهی الارب). سخت، در برابر سست. (برهان)
زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانۀ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف) ، حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانۀ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف) ، حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، در 25 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه اعلا و چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، در 25 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه اعلا و چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)