جدول جو
جدول جو

معنی ورب - جستجوی لغت در جدول جو

ورب(وِ)
لغتی است در ارب به معنی عضو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زیرکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مکر، بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اوراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ورب(وَ رِ)
تباه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : عرق ورب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رگ تباه و فاسد شده. (ناظم الاطباء) ، ابر فروهشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورب(وَ)
خانه جانوران وحشی در زیر زمین. (ناظم الاطباء). خانه وحش از زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، گلۀ ستوران دشتی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فضای مابین دو استخوان دنده. (از ناظم الاطباء). مابین دو استخوان پهلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، عضو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ورب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندام. (ناظم الاطباء) ، مابین دو انگشت سبابه و ابهام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). فرجۀ میان انگشت سبابه و شست. (ناظم الاطباء) ، کون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). است. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دهانۀ سوراخ موش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اوراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورب(فَلْءْ)
تباه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). تباه شدن رگ. (تاج المصادر بیهقی). تباه و فاسد شدن رگ، فروهشته گردیدن ابر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ورب
کنام، میاندنده، اندام، کون
تصویری از ورب
تصویر ورب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورب
تصویر تورب
نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره، دارای ۵۰% تا ۶۰% کربن که به هنگام سوختن بوی آمونیاک می دهد و از رسوب تدریجی گیاهان آبی مانند جلبک ها و خزه ها تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورب
تصویر مورب
آنچه سر کج داشته باشد، کج، معوج، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
از زغالهای سوختنی است که از تغییر و دگرگونی مواد نباتی در زیر آبها بوجود می آید، از اقسام زغال سنگ است، از خزه های مخصوصی تشکیل شده که نوع عمده آن اسفنی (بفارسی اشنه) میباشد، این خزه ها پیوسته از بالا روییده و از پایین ریشه و برگ و ساقه های آنها متراکم شده ومبدل به زغال تورب گردیده و موارد استعمال آن نه تنها سوخت است بلکه برای ساختن نوعی کاغذ و پارچه بکاررفته و معدن آن اغلب در نواحی باتلاقی یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ پَ)
دهی جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 334 تن. آب آن از رود خانه لوان تأمین می شود. محصول آنجا غلات، بنشن، آلبالو، گردو، عسل و شغل اهالی زراعت، کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در تداول عامه، نامرغوب: هندوانۀ وربار، هندوانۀ نامرغوب است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
هندوانه و خربوزه و طالبی از نوع بد و غیرمرغوب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
پارچه های آهن خمیده است که بر بازوهای تبنگو برای استواری میکوبند. (آنندراج) ، پارچه ای که در گهواره دسته های رضیع بربندند. (یادداشت مؤلف) ، سینه بند اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ)
نعت مفعولی منحوت از ’اریب’ و ’وریب’ فارسی. وریب. اریب. این لفظ عربی نیست و گویا فارسی زبانان از لفظ اریب و وریب فارسی، این صیغۀ مفعولی را ساخته اند. (از یادداشت مؤلف). کج و معوج و دارای اریب. (ناظم الاطباء). خط و راه کج. این معنی از اریب فارسی گرفته شده است. (فرهنگ نظام).
- حجاب مورب، حجاب حاجب، و آن پرده ای باشد میان دل و معده. (یادداشت مؤلف).
- خط مورب، خط کج و مایل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آب بسیار و افزون از اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). رجوع به تراب و توراب شود
لغت نامه دهخدا
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درب
تصویر درب
در بزرگ، دروازه دروازه ها دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورب
تصویر مورب
استوار، محدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورب
تصویر شورب
مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وربه
تصویر وربه
تهیگاه کون
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ذغالک نوعی زغال طبیعی برنگ قهوه یی تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورب
تصویر جورب
پارسی تازی گشته گورب موزه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورب
تصویر مورب
((مُ وَ رَّ))
گرفته شده از فارسی به معنای کج، خمیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورب
تصویر مورب
اریب، اریبانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرب
تصویر غرب
باختر، خوربران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورز
تصویر ورز
تمرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورت
تصویر ورت
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
اریب، خم، کج، مایل، معوج
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خام شدن، فریب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ور آمده، خمیر آماده برای نان
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ اسب، تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب خراطی شده ای که به تنگ گهواره بسته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی