- وراق
- کسی که کتاب را صحافی می کرد
معنی وراق - جستجوی لغت در جدول جو
- وراق
- کاغذ فروش، نویسنده
- وراق ((وَ رّ))
- کاغذفروش، نویسنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شغل و عمل وراق، یکی از خطوط اسلامی
جمع ورق، برگها
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
انگل (آفت)، زردی
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
درخشان، درخشنده
بازماندگان
اسب تیزرو، اسب اصیل
سقف مقدم خانه، پیشخانه، ایوان، سایبان
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
سوزنده
جمع سارق، دزدان
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز
جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی
سرتاسر کنارۀ نهر یا دریا، کرانۀ آب، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا و راست پنج گاه و آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
اتاق، خانه، برای مثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹) ، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، ورزم، آذر، تش، اخگر، برزین، انیسه، نار
فروغ و تابش و شعلۀ آتش،برای مثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ) ، روشنی، فروغ
فروغ و تابش و شعلۀ آتش،
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد، سازگاری، سازواری
هر چیز سبک و کم وزن، مقابل جوهر، در فلسفه عرض، برای مثال جوهر محض الهی نفس اوست / و این جهان یکسر بر آن جوهر ورام (ناصرخسرو - ۳۶۴)
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری
رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری
رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برند، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید، طراقا
سارق ها، دزدها، کسانی که مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرند، آنانکه چیزی از دیگران بدزدند، جمع واژۀ سارق