آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، ورزم، آذر، تش، اخگر، برزین، انیسه، نار فروغ و تابش و شعلۀ آتش، برای مثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ)، روشنی، فروغ
آتَش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مَخ، وَرَزم، آذَر، تَش، اَخگَر، بَرزین، اَنیسِه، نار فروغ و تابش و شعلۀ آتش، برای مِثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ)، روشنی، فروغ
شعلۀ آتش. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) : آتش عشق چون شود پنهان کز زبانم کشد زبانه وراغ. فرقدی (از آنندراج و انجمن آرا). - وراغ ور، شعله ور. (از ناظم الاطباء). ، روشنی و تابش که فروغ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). روشنی و فروغ و تابش آن. (برهان) (ناظم الاطباء). لیکن این معنی نزدیک به معنی اولی است. (آنندراج) (انجمن آرا). - باوراغ، روشن. منور. (فرهنگ فارسی معین). - ، بارونق. (از فرهنگ فارسی معین) : پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک بود حال و بالم از وی باوراغ و بافراغ. ابن یمین (فرهنگ فارسی معین)
شعلۀ آتش. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) : آتش عشق چون شود پنهان کز زبانم کشد زبانه وراغ. فرقدی (از آنندراج و انجمن آرا). - وراغ ور، شعله ور. (از ناظم الاطباء). ، روشنی و تابش که فروغ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). روشنی و فروغ و تابش آن. (برهان) (ناظم الاطباء). لیکن این معنی نزدیک به معنی اولی است. (آنندراج) (انجمن آرا). - باوراغ، روشن. منور. (فرهنگ فارسی معین). - ، بارونق. (از فرهنگ فارسی معین) : پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک بود حال و بالم از وی باوراغ و بافراغ. ابن یمین (فرهنگ فارسی معین)
وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق چراغ آسمان: کنایه از ماه یا آفتاب چراغ آسمانی: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان چراغ الکتریک: چراغ برق چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن می کنند و از وزش باد خاموش نمی شود، فانوس چراغ توری: چراغ زنبوری، نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که با فشار هوا نفت به طرف لولۀ بالایی میرسد و به جای فتیله توری نسوزی دارد که روشنایی را بیشتر و سفیدتر میکند و پرنورتر از سایر چراغ های نفتی است چراغ خواستن: کنایه از گدایی کردن چراغ روز: کنایه از آفتاب، چراغ کم نور و بی فروغ چراغ سپهر: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان برای مثال که چون بامدادان چراغ سپهر / جمال جهان را برافروخت چهر (نظامی۵ - ۷۸۵) چراغ سحر: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار، کنایه از آفتاب، برای مثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در او شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴) ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸) چراغ صبح: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، چراغ سحر چراغ علاءالدین: نوعی چراغ یا بخاری نفتی چراغ کردن: روشن کردن چراغ چراغ نشاندن: خاموش کردن چراغ چراغ نشستن: خاموش شدن چراغ چراغ نفتی: نوعی چراغ با مخزن نفت، لوله و سرپیچ
وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق چِراغ آسمان: کنایه از ماه یا آفتاب چِراغ آسمانی: کنایه از ماه یا آفتاب، چِراغ آسمان چِراغ الکتریک: چراغ برق چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن می کنند و از وزش باد خاموش نمی شود، فانوس چِراغ توری: چراغ زنبوری، نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که با فشار هوا نفت به طرف لولۀ بالایی میرسد و به جای فتیله توری نسوزی دارد که روشنایی را بیشتر و سفیدتر میکند و پرنورتر از سایر چراغ های نفتی است چِراغ خواستن: کنایه از گدایی کردن چِراغ روز: کنایه از آفتاب، چراغ کم نور و بی فروغ چِراغ سپهر: کنایه از ماه یا آفتاب، چِراغ آسمان برای مِثال که چون بامدادان چراغ سپهر / جمال جهان را برافروخت چهر (نظامی۵ - ۷۸۵) چِراغ سحر: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار، کنایه از آفتاب، برای مِثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در او شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴) ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مِثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸) چِراغ صبح: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، چراغ سحر چراغ علاءالدین: نوعی چراغ یا بخاری نفتی چِراغ کردن: روشن کردن چراغ چِراغ نشاندن: خاموش کردن چراغ چراغ نشستن: خاموش شدن چراغ چِراغ نفتی: نوعی چراغ با مخزن نفت، لوله و سرپیچ
نشان، علامت، نشان پای، پرسش از جا و مکان کسی به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن سراغ گرفتن: کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
نشان، علامت، نشان پای، پرسش از جا و مکان کسی به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن سراغ گرفتن: کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، آجل، وارغ، رچک، رجغک، رغ تیرگی، کدورت، برای مثال بیا ساقی آن آب آتش فروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدین اسعد- مجمع الفرس - وروغ)
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، بادِ گَلو، روغ، آجَل، وارُغ، رَچُک، رَجغَک، رُغ تیرگی، کدورت، برای مِثال بیا ساقی آن آب آتش فروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدین اسعد- مجمع الفرس - وروغ)
دوغ و ماستی که شیر بر آن دوشیده باشند، و آن دراصل دوغ راغ بوده یعنی دوغی که از صحرا و کوه آورده اند و بر اثر کثرت استعمال، دوراغ متداول است، (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، شیراز، (یادداشت مؤلف)، در مشهد دراغ می گویند، رجوع به شیراز شود
دوغ و ماستی که شیر بر آن دوشیده باشند، و آن دراصل دوغ راغ بوده یعنی دوغی که از صحرا و کوه آورده اند و بر اثر کثرت استعمال، دوراغ متداول است، (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، شیراز، (یادداشت مؤلف)، در مشهد دراغ می گویند، رجوع به شیراز شود