جدول جو
جدول جو

معنی وذمه - جستجوی لغت در جدول جو

وذمه
(وَ ذَ مَ)
روده و شکنبه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، وذام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یکی وذم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی یک دوال گوشۀ دول. (ناظم الاطباء). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسمه
تصویر وسمه
(دخترانه)
ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست می اید
فرهنگ نامهای ایرانی
برگ نیل یا رنگی شبیه نیل که زنان در آب خیس می کنند و به ابروهای خود می کشند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ذَ لَ)
زن شادمان نیکوقامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زن شادمان چست و چالاک. (ناظم الاطباء). و ابن بزرج گوید: وذله عبارت است از سبک و چالاک از مردم و شتر و غیره و گویند: خادم وذله، ای خفیف. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خِ مَ)
شتر مادۀ به وخم رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر مبتلا به وخم. (ناظم الاطباء). رجوع به وخم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یَ)
درد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وجع. (اقرب الموارد) ، بیماری، عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ما به وذیه. (منتهی الارب) ، آب اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
هدیۀ خانه کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیۀ خانه کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وذیمهالکلب، قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوع مصری حی العالم است. (ضریر انطاکی). و لکلرک گوید: قوطولیدون است. مؤلف در یادداشتی نویسد: لکن گمان میکنم ابن بیطار وذنه را با وضنه خلط کرده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ لَ)
زن شادمان چست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وذله شود، خادم وذله، خادم سبک و چالاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). خدمتگار سبک و چالاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ فَ)
تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
قدر رذمه، دیگ پر که از سرش بریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). پارچۀ گوشت بی استخوان یا گوشت پارۀ گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وذره شود، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وذر، وذر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) : وذرتان، دو لب. ابوحاتم گویدوذرتان دو قطعه گوشت است که دو لب به آنها تشبیه شده است. (منتهی الارب) ، کنایه از کیر و سرکیر، یا ابن شامه الوذره، دشنام است و آن کنایه از کیر و سرکیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یابن شامهالوذره، یعنی زانیه و زن بدکار. (اقرب الموارد). کلمه فحش است مر تازیان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ رَ)
زن که در فرج او گوشت بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، زن گنده بوی یا سطبرلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ رَ)
پارچۀ گوشت بی استخوان یا گوشت پارۀ گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارۀ گوشت. (بحر الجواهر). رجوع به وذره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ حَ)
یکی وذح. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) : مااغنی عنی وذحه، بی نیاز نکرد مرا چیز اندکی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودحه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه بدان رنج و سختی کشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: اصابته وذاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَمَ)
ننگ و عار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مسبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ ذَ مَ)
مرد خانه نشین که به سفر نرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
سخت تیرگی. (منتهی الارب). غبره کدره. ج، غذم. (اقرب الموارد). الغذمه کالغثمه و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس) ، پاره ای از مال. ج، غذم. (اقرب الموارد). پاره ای از شتران. (منتهی الارب). در کتب لغت غذمه معنی به طور مطلق نیامده، صاحب اقرب الموارد ’القطعه من المال’ معنی کرده است. بنابراین چنین بنظر میرسد که صاحب منتهی الارب آن را به معنی اخص، یعنی مال به معنی چارپایان آورده است، شیر بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). غذمه. (اقرب الموارد). ج، غذم. (اقرب الموارد) ، حادثه ای سخت. یقال: وقعوا فی غذمه من الارض، یعنی در حادثۀ سخت افتادند. (منتهی الارب). الواقعه المنکره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
شیر بسیار. (منتهی الارب). الشی ٔ الکثیر من اللبن. ج، غذم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ مَ)
نوعی از رفتار اسب تاتاری. (منتهی الارب). راه رفتن اسب تاتاری. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) ، داغی است شتران را در اسلام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
نام اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
زن کوتاه بالا. (مهذب الاسماء). و در منتهی الارب آمده است: کوتاه که گام نزدیک گذارد. در مؤنث و مذکر یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یک بار خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وجبه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بر روی درافتادن در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وصمه
تصویر وصمه
سستی وصمت در فارسی ترک ترک خوردن، ننگ رسوایی، آک، سوگند در گناه
فرهنگ لغت هوشیار
بشکول، وسمه در فارسی بشکول برگ نیل ورد نیل گیاهی ازتیره صلیبیان که که دوساله است وارتفاعش درحدودیکمتر میشود. گلهایش زردرنگ ومیوه اش خرجینک است این گیاه بومی شمال آفریقا و اروپای جنوبی ومرکزی و آسیای غربی منجلمه ایران است در برگهای این گیاه ماده رنگ کننده ای وجود دارد که از آن جهت آرایش خانم ها استفاده میکردند ماده رنگی این گیاه رنگ سبز مایل به آبی تولید میکند عسمه. نیل بری عظلم: (کس نتواند گرفت دامن دولت بزور کوشش بیفایده است وسمه برابر وی کور) (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجمه
تصویر وجمه
ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمه
تصویر مذمه
مذمت در فارسی: نکوهش بد گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذمه
تصویر لذمه
خانه نشین، چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذمه
تصویر قذمه
آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسمه
تصویر وسمه
((وَ مِ))
گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین