جدول جو
جدول جو

معنی وذاف - جستجوی لغت در جدول جو

وذاف
(وُ)
کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آلت تناسل. (آنندراج). ذکر و کیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصاف
تصویر وصاف
وصف کننده، عارف به وصف و بیان حال، پزشک
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
جمع واژۀ وذمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی روده و شکنبه. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وذمه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
روان شدن پیه و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتن با کبر و سرفرازی. (از اقرب الموارد). وذفان. رجوع به وذفان شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعف، به معنی هر جای درشت و سطبر از زمین که در آن آب ایستد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعف شود
لغت نامه دهخدا
(وَ فِ)
کویی است در نسف (نخشب). (معجم البلدان) :
به کوی وصاف آن نامه را بزن عنوان
به پیش نامۀ تو تا که خوازه بندم کوی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
وصف شناس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عارف به وصف. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیار وصف کننده. (ناظم الاطباء) :
کمترین وصاف او خاقانی است
کآسمان صاحبقران میخواندش.
خاقانی.
، طبیب. (المنجد). پزشک. حریری آن را بر طبیب اطلاق کرده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذ ذا)
مرد شتاب و تیز و چالاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وُ)
اکاف. پشماگند. (منتهی الارب). پالان خر. (مهذب الاسماء). پالان خر و اسب. (غیاث اللغات) (آنندراج). برذعۀ حمار، و در لسان آمده برذعۀ خر و شتر و استر. (از اقرب الموارد). ج، وکف. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
ولف. پی درپی درخشیدن برق، نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، با کسی الفت گرفتن، با هم آمدن قوم برابر، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ حَ)
مواقفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی فراایستادن در کار یا در جنگ و پیکار. (آنندراج) ، ایستادن خواستن. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به مواقفه شود
لغت نامه دهخدا
(وَقْ قا)
درنگ و سستی کننده، بازایستاده و پس پاشونده از کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وحفه به معنی سنگ سیاه و آواز. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وحفه شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
طپش دل دارنده. کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شکنبه ها و روده ها، واحد ندارد، دسته های راویه و گوشه های آن، روده هایی که در آنهاشیر میریزند تا فوراً منجمد گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زن تباه کارفرومایه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). زن فاجر و بدکاری که از بندۀ خود پیروی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه بدان رنج و سختی کشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: اصابته وذاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَرْ را)
سبز، سبز روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نره. (ناظم الاطباء). بدان جهت که از وی آب منی میچکد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زهر قاتل. (منتهی الارب) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا)
ترازو، برنشستنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). مرکب و هر برنشستنی. (ناظم الاطباء) ، فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج). منجنیق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان چیزی را دور اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قرب قذّاف، قرب با کوشش که در آن فتور نباشد. (منتهی الارب). قرب شبگیری است که صبح آن به آب رسند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
روض القذاف، موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نره. شرم مرد
لغت نامه دهخدا
بلبل را گویند و به عربی عندلیب خوانند، (برهان) (آنندراج)، خواننده، (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذاف
تصویر اذاف
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وذاح
تصویر وذاح
زن پست فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاف
تصویر وصاف
ستاینده، زابشناس، بیماری شناس پزشک بسیار وصف کننده وصف شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاف
تصویر وقاف
همدوشی همکاری هم پشتی: در کار یا در پیکار، ایستادگی، خواستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاف
تصویر وکاف
پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاف
تصویر گذاف
گفتار بیهوده، بسیار و بیحساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاف
تصویر قذاف
منجنیق که از آن تیر و سنگ اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاف
تصویر وصاف
((وَ صّ))
وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال
فرهنگ فارسی معین