جدول جو
جدول جو

معنی وذاح - جستجوی لغت در جدول جو

وذاح
(وَ)
زن تباه کارفرومایه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). زن فاجر و بدکاری که از بندۀ خود پیروی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وذاح
زن پست فرومایه
تصویری از وذاح
تصویر وذاح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشاح
تصویر وشاح
شمشیر، کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
حمایل، پارچۀ رنگین و مرصع که به شانه و پهلو حمایل می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
حرکت و سیر شدید کردن. (اقرب الموارد) (المنجد). سیر کردن، سیر عنیف، گرد آوردن گوسفندان و مانند آنها را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وذحه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ وذحه. مثل بدن، جمع واژۀ بدنه. (اقرب الموارد). رجوع به وذح و وذحه شود
لغت نامه دهخدا
واحه، ج، واحات، سرزمین آبادی که در وسط ریگزار قرار دارد و لفظی است که منقول از لغت مصری است، (از المنجد)، واحد واحات بر غیرقیاس، معنی آن را ندانم و گمان نکنم جز آنکه قبطی باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به واحه و واحات شود
لغت نامه دهخدا
(وَشْ شا)
موشح. زاجل. زجال. تصنیف سرای. حراره گوی. کاری ساز. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به زاجل شود
لغت نامه دهخدا
(وُ / وِ)
اشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) :
چون دلبری اندر عقیقین وشاح
چون لعبتی در بسدین پیرهن.
فرخی.
به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را
گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح.
مسعودسعد.
گر عزیز مرا قیاس کنید
از مه نو وشاح برگیرید.
مسعودسعد.
قمر همچو تعویذ از سیم صافی
ثریا وشاحی ز ابریز ذائب.
(منسوب به حسن متکلم)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شمشیر. (المنجد) (اقرب الموارد).
- ذوالوشاح، شمشیر عمر بن خطاب رضی اﷲعنه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشاحه شود.
، قوس. کمان. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَمْما)
شکاف شرم زن، یا شرم زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). وماج. رجوع به وماج شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجل وقاح، مرد بی شرم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امراءه وقاح الوجه، زن بی شرم. (منتهی الارب). زن بی رو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، مرد جری بر ارتکاب بزه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت روی. (دهار) (اقرب الموارد). پررو، وجه وقاح، رویی سخت پوست. (مهذب الاسماء) ، حافر وقاح، سم سخت و شوخ گرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سم سخت. (مهذب الاسماء). ج، وقح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رجل وقاح الذنب، مرد صبور و پرطاقت در سواری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وجاح. وجاح. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شکنبه ها و روده ها، واحد ندارد، دسته های راویه و گوشه های آن، روده هایی که در آنهاشیر میریزند تا فوراً منجمد گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آلت تناسل. (آنندراج). ذکر و کیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وذمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی روده و شکنبه. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وذمه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه بدان رنج و سختی کشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: اصابته وذاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واح
تصویر واح
قبطی تازی گشته آبادک
فرهنگ لغت هوشیار
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاح
تصویر وقاح
بی شرم: زن یا مرد، سم سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
((و یا وُ))
حمایل، پارچه رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند، شمشیر، کمان، جمع وشائح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضاح
تصویر وضاح
((وَ ضّ))
تابان، نکو رو، سفیدرو
فرهنگ فارسی معین