جدول جو
جدول جو

معنی ودیس - جستجوی لغت در جدول جو

ودیس
(وَ)
گیاه خشک و پژمرده. (ناظم الاطباء). گیاه خشک. (اقرب الموارد) (آنندراج). نبات خشک. (مهذب الاسماء) ، عسل رقیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ودیس
گیاه خشک، انگبین تنک
تصویری از ودیس
تصویر ودیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدیس
تصویر قدیس
(پسرانه)
مؤمن، پرهیزکار و پاکدامن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وریس
تصویر وریس
ورس، مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود، اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودید
تصویر ودید
دوست، دوست دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
فربه: ناقهلدیس، ناقۀ آکنده گوشت. ج، الداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهرکیست در افریقا در بلاد قرطاجنه قرب نهر بقراداس که بدانجا روگولوس بر اهل قرطاجنه بسال 256 قبل از میلاد غلبه کرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شش یک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، دندان هشت سالگی شتر. (منتهی الارب) ، اشتر هشت ساله. (غیاث اللغات). شتر بهشت سالگی در آمده. (منتهی الارب) ، ازار شش ذرعی. (منتهی الارب) ، بچۀ گاو در سال چهارم سدیس و سدس، نر و ماده در آن یکسان باشد. (تاریخ قم ص 178) ، در سال ششم (بچۀ ناقه) سدیس و سدس، مذکر و مؤنث یکسان باشد در آن. (تاریخ قم ص 177) ، گاو و گوسپند و اسب پنجساله. (غیاث). بچه گاو و آن را در پنجم سدیس گویند. (تاریخ قم ص 178) ، گوسپند بشش سالگی رسیده، نوعی از پیمانه. (منتهی الارب). قسمی مکوک که بدان چیز بپیمایند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیر، شیر تازه، مروارید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دی)
بمعانی ردوس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مرد سنگ انداز، بسیار راننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ سِ)
دهی است جزو دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 198 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ودود. دوست. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوستان. (منتهی الارب). اسم جمع است به معنی محبان و دوستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گیاه که روی زمین را پوشد و هنوز شاخ برنیاورده باشد والا آن را ملتف گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
یکی ودی و آن نهال ریزۀ خرماست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :شی ٔ ودین، چیزی تر و چیز خیسانیده شده. (ناظم الاطباء) ، ترنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دجاجه ودیک، ماکیان فربه پیه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرغ چاق. (از اقرب الموارد). ماکیان فربه چربش ناک. (ناظم الاطباء). چیزی چرب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
فرس ودیق، اسب مادۀ آزمند نر. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیان آزمند گشن. (ناظم الاطباء).
- اتان ودیق،ماده خر آزمند گشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین گیاه را چنانکه بپوشد روی آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرانیدن ستوردر گیاه نخست برآمده. (از اقرب الموارد). رجوع به تودس شود، تمام نکردن سخن را: ودس الیه بکلمه، طرحها. (از اقرب الموارد). رجوع به ودس شود
لغت نامه دهخدا
(وُدْ دی یَ)
زوجه. زن. (فرهنگ فارسی معین) : معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجرۀ ودیۀ تو به ثمرۀ ولادت مثمر گردد. (فرهنگ فارسی معین از روضه العقول، مقدمۀ مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودید
تصویر ودید
دوست دارنده، جمع اوداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیع
تصویر ودیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیک
تصویر ودیک
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودین
تصویر ودین
خیسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
ودیه در فارسی همسر مرد زن روجه زن: معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ودیه تو بثمره ولادت مثمر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیس
تصویر وطیس
تنور، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیس
تصویر لدیس
فربه آگنده گوشت لمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیس
تصویر سدیس
شش یک، دستار شش گزی، گوسبند شش ساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیس
تصویر حدیس
بر زمین افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیس
تصویر ردیس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودید
تصویر ودید
((وَ))
دوست، دوست دارنده، جمع اوداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودیه
تصویر ودیه
((وُ دِّ یَُ))
کنایه از زوجه، زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
((ق دُِ))
پاک، منزه، مؤمن، پارسا
فرهنگ فارسی معین