جدول جو
جدول جو

معنی ودن - جستجوی لغت در جدول جو

ودن
(فَ)
ودان. تر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تر کردن چیزی و تر نهادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، زیر خاک کردن پوست تا نرم گردد. (از اقرب الموارد) ، نیکوکردن حال عروس را و نیکو قیام نمودن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکو قیام کردن به حال عروس و اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، فرزند لاغر زادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بچۀ لاغر زادن
لغت نامه دهخدا
ودن
(فَ قَ)
فرزند لاغر زادن زن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب سمع آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ودن
پسوندیست که ب) آخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدر سازد: گش - ودن آل - ودن آس - ودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودن
تصویر رودن
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودنگ، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
سفتن، ساییدن، نرم کردن چیزی، کوبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودن
تصویر بودن
برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودن
تصویر بودن
هستی داشتن، وجود داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودن
تصویر اودن
نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس، مالیدن، کوبیدن، ریز کردن، سفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودن
تصویر شودن
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودن
تصویر سودن
((دَ))
ساییدن، لمس کردن، کوبیدن و خرد کردن، فرسودن، سوراخ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بودن
تصویر بودن
((دَ))
وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودن
تصویر سودن
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بودن
تصویر بودن
Be
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بودن
تصویر بودن
être
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بودن
تصویر بودن
menjadi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بودن
تصویر بودن
হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بودن
تصویر بودن
kuwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بودن
تصویر بودن
이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بودن
تصویر بودن
である
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بودن
تصویر بودن
להיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بودن
تصویر بودن
होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بودن
تصویر بودن
бути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بودن
تصویر بودن
เป็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بودن
تصویر بودن
zijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بودن
تصویر بودن
ser/estar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بودن
تصویر بودن
essere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بودن
تصویر بودن
ser/estar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بودن
تصویر بودن
być
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بودن
تصویر بودن
sein
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بودن
تصویر بودن
быть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بودن
تصویر بودن
ہونا
دیکشنری فارسی به اردو