ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
لقب یزید بن ثروان از بنوقیس بن ثعلبه. و به هبنّقه مشهور است. که به حمق او مثل زنند و از جمله گولیهای وی این که گردن بندی از مهره ها و خزفها و پاره های استخوان بر گردن کرد و چون سبب آن پرسیدند گفت تابا دیگران بدل نشوم و چون گم شوم مرا زود بیابند. شبی برادر او آنگاه که وی به خواب بود عقد وی بیرون کرد و به گردن خویش آویخت بامداد که هبنقه گردن بند خویش به گردن برادر دید گفت: یا اخی انت انا فمن انا. و حکایات دیگر نیز دارد. و احمق من ذی الودعات و احمق من هبنقه از امثال سائرۀ عرب است. و ودعات جمع ودعه مورچه باشد یعنی شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرماست. رجوع به هبنقه شود
لقب یزید بن ثروان از بنوقیس بن ثعلبه. و به هَبَنَّقَه مشهور است. که به حمق او مثل زنند و از جمله گولیهای وی این که گردن بندی از مهره ها و خزفها و پاره های استخوان بر گردن کرد و چون سبب آن پرسیدند گفت تابا دیگران بدل نشوم و چون گم شوم مرا زود بیابند. شبی برادر او آنگاه که وی به خواب بود عقد وی بیرون کرد و به گردن خویش آویخت بامداد که هبنقه گردن بند خویش به گردن برادر دید گفت: یا اخی انت انا فمن انا. و حکایات دیگر نیز دارد. و احمق من ذی الودعات و احمق من هبنقه از امثال سائرۀ عرب است. و ودعات جمع ودعه مورچه باشد یعنی شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرماست. رجوع به هبنقه شود
جمع واژۀ مستودع و مستودعه. امانتها و چیزهای امانت داشته شده. (غیاث) (آنندراج) : فاما سرّی از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد. (سندبادنامه ص 61). رجوع به مستودع و استیداع شود
جَمعِ واژۀ مستودع و مستودعه. امانتها و چیزهای امانت داشته شده. (غیاث) (آنندراج) : فاما سِرّی از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد. (سندبادنامه ص 61). رجوع به مستودع و استیداع شود
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد