جدول جو
جدول جو

معنی ودعات - جستجوی لغت در جدول جو

ودعات
(وَ دَ)
جمع واژۀ ودعه و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ودع و ودعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دَ)
تفرق و پراکندگی. یقال: بینهم صدعات فی الرأی و الهوی، ای تفرق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
ج ودیع. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وجعه شود، جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
جمع واژۀ وقعه. (اقرب الموارد). رجوع به وقعه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعاه. جمع واژۀ داعی. رجوع به دعاه و داعی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ وَ دَ)
لقب یزید بن ثروان از بنوقیس بن ثعلبه. و به هبنّقه مشهور است. که به حمق او مثل زنند و از جمله گولیهای وی این که گردن بندی از مهره ها و خزفها و پاره های استخوان بر گردن کرد و چون سبب آن پرسیدند گفت تابا دیگران بدل نشوم و چون گم شوم مرا زود بیابند. شبی برادر او آنگاه که وی به خواب بود عقد وی بیرون کرد و به گردن خویش آویخت بامداد که هبنقه گردن بند خویش به گردن برادر دید گفت: یا اخی انت انا فمن انا. و حکایات دیگر نیز دارد. و احمق من ذی الودعات و احمق من هبنقه از امثال سائرۀ عرب است. و ودعات جمع ودعه مورچه باشد یعنی شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرماست. رجوع به هبنقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
جمع واژۀ مستودع و مستودعه. امانتها و چیزهای امانت داشته شده. (غیاث) (آنندراج) : فاما سرّی از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد. (سندبادنامه ص 61). رجوع به مستودع و استیداع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مودعات
تصویر مودعات
جمع مودعه (مودع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدعات
تصویر صدعات
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستودعه، برستاندگان: از سخن یا نوشته دیگران سپرده ها جمع مستودعه (مستودع) : فهرست کتاب راحه الصدور وآیه السرور وترتیب مستودعات آن از فنون علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقعات
تصویر وقعات
((وَ قَ))
جمع وقعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین