جدول جو
جدول جو

معنی ودش - جستجوی لغت در جدول جو

ودش
(وَ)
تباهی و فساد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فساد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخش
تصویر وخش
بیماری که در دست و پای اسب یا الاغ و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودش
تصویر بودش
بودن، برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود، وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود، توقف کردن، ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود، در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام، باقی بودن، زنده ماندن، گذشتن زمان، سپری شدن، اتفاق افتادن، روی دادن، فرا رسیدن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودج
تصویر ودج
شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوش
تصویر دوش
شانه، کول، کتف، قسمت بالای پشت
دیشب، شب گذشته
پسوند متصل به واژه به معنای دوشنده مثلاً شیردوش، گاودوش
شیر آب حمام که دارای سوراخ های ریز است و آب را به صورت افشان، از بالا به روی تن شخص می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
هستی و بود که بعربی کون خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). هستی. بود. (فرهنگ فارسی معین). هستی و بود و وجود. (ناظم الاطباء) :
از علت بودش جهان بررس
مفکن بزبان دهریان سودا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 19).
لازم شده است کون بر ایشان و هم فساد
گرچه ببودش اندر آغاز دفترند.
ناصرخسرو.
از ما بشما شادتر از خلق که باشد
چون بودش ما را سبب و مایه شمائید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ)
خود او، بعینه. کاملاً شبیه به او.
- امثال:
خودش است و دو گوشهایش، کنایه از فقر و بی چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودک
تصویر ودک
فربه پرپیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودق
تصویر ودق
باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودف
تصویر ودف
شوش شسر مردآب
فرهنگ لغت هوشیار
وداج: رگ گردن رگ خشم رگ گردن که هنگام غضب برجسته نماید وداج، جمع (عربی) اوداج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودع
تصویر ودع
قبر، گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودی
تصویر ودی
مرگ نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخش
تصویر وخش
مردم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولش
تصویر ولش
چشم بپوش (از آن) صرف نظر کن دست بردار، اهمیت مده (به آن)
فرهنگ لغت هوشیار
پسوندیست که ب) آخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدر سازد: گش - ودن آل - ودن آس - ودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورش
تصویر ورش
طعامی که از شیر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزش
تصویر وزش
وزیدن جریان باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدش
تصویر فدش
شکستن سر کسی، تننده نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودش
تصویر بودش
هستی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
شانه، کتف، قسمت بالای پشت، کول آلتی شبیه سر آبپاش که در گرمابه به شیر آب میبندند و در زیر آن بدن خود را شستشو میدهند، شانه و کتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبش
تصویر وبش
پیسی شتر، سپیدک برناخن، پست فرومایه رمن آن (اوباش) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجش
تصویر وجش
دلهره، آواز پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واش
تصویر واش
گیاه، علف ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحش
تصویر وحش
جانوران بیابانی، و دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
((خَ))
اثری که از زخم یا خراش باقی بماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوش
تصویر دوش
شب گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوش
تصویر دوش
کتف، شانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوش
تصویر دوش
آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند
دوش گرفتن: حمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزش
تصویر وزش
((وَ زِ))
وزیدن، حرکت کردن باد، یا نسیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورش
تصویر ورش
((وَ))
طعامی که از شیر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واش
تصویر واش
علف، گیاه
فرهنگ فارسی معین
بشخصه، بنفسه، شخص
فرهنگ واژه مترادف متضاد