جدول جو
جدول جو

معنی وداک - جستجوی لغت در جدول جو

وداک
(وَدْ دا)
چربش فروش. (مهذب الاسماء) (از المنجد). فروشندۀ چربی. رجوع به ودک شود
لغت نامه دهخدا
وداک
چربی فروش
تصویری از وداک
تصویر وداک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وساک
تصویر وساک
(پسرانه)
نساک، نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فداک
تصویر فداک
(پسرانه)
نام روستایی در حجاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اداک
تصویر اداک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخست، آدک، گنگ، آبخوست، جز، آداک، آبخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی، محبت
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ حاوی الکل مخلوط با آب. مخترع آن روسی بوده. وی الکل را با آب مخلوط کرد و آن را در مخزنی که درست کرده بود چند بار از خاک زغال عبور داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود گفتن، بدرود، پدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آداک
تصویر آداک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخو، آبخست، گنگ، آدک، اداک، جز، آبخوست
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
تداک ّ بر چیزی، ازدحام بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مستدرک تاج العروس آمده است: فی حدیث علی رضی اﷲ عنه: ثم تداککتم علی ّ تداکک الابل الهیم علی حیاضها، ای ازدحمتم. (تاج العروس ج 7 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بداندیش. (برهان قاطع) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزیره و خشکی میان دریا را گویند. (برهان قاطع). خشکی بود که در میان دریا باشد و آنرا آبخور و آبخوست و جزیره و آداک نیز نامند. (جهانگیری) (شعوری). این لغت را صاحب صراح در ترجمه جزیره آورده و اطۀ ترکان همین کلمه فارسی است و ترکان نیز طای اطه را دال تلفظ کنند. آداک. بضیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آدک، اداک، خشکی میان آب، آبخو، آبخوست، جزیره
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نره. (ناظم الاطباء). بدان جهت که از وی آب منی میچکد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
مداکه. مداکه. (ناظم الاطباء). رجوع به مداکه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فربه. پیه ناک. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه. سمین. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دجاجهودوک، ماکیان چربش دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ودیک. ودیکه، مرغ چاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
قسمی نوشابۀ الکلی که از حبوبات گیرند و درروسیه متداول است. عروق روس. توضیح: ودکا نوشابۀ تند الکلی و مخلوطی است تصفیه شده از الکل اتیلیک و آب. برای تهیۀ ودکا مخلوط الکل و آب را از زغال عبور دهند و سپس تصفیه کنند آنگاه شیرۀ گیاهان یا دانه هایا ریشه ها و ادویه را بدان اضافه نمایند. انواع دیگر ودکا را از تقطیر مایعات شیرین مانند شیرۀ انگور، آلبالو و غیره به دست آورند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ)
ودن. تر کردن چیزی و تر نهادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین نیکو کردن تیمار اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی را، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ودان جلد، به خاک سپردن پوست را تا نرم گردد. (اقرب الموارد). رجوع به ودن شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
آزمندی گشن. یقال: بها وداق. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وداق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خواهش گشن کردن ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ودق. ودقان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام مردی. (منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء). در تاج العروس وداک ابن ثمیل مازنی است و صحیح ضبط تاج العروس است. رجوع به وداک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وداج
تصویر وداج
رگ گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی و محبت و مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود کردن، خداحافظی
فرهنگ لغت هوشیار
روسی ملاب قسمی نوشابه الکلی که از حبوبات گیرند و در روسیه متداول است عرق روسی. توضیح ودکا نوشابه تند الکلی و مخلوطی است تصفیه شده ازالکل اتیلیک و آب. برای تهیه ودکا مخلوط الکل و آب را از زغال عبور دهند و سپس تصفیه کنند آنگاه شیره گیاهان یا دانه های یا ریشه ها و ادویه را بدان اضافه نمایند. انواع دیگر ودکاراازتقطیرمایعات شیرین مانند شیره انگور آلبالو وغیره بدست آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیک
تصویر ودیک
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاک
تصویر وشاک
تک (سرعت)
فرهنگ لغت هوشیار
خشکی میان آب، جزیره خشکی میان دریا جزیره آبخوست. آدخ خوب نغز نیکو میمون مبارک، بلندی در زمین تل پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداد
تصویر وداد
((وِ))
دوستی، محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداع
تصویر وداع
((وِ))
بدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودکا
تصویر ودکا
((وُ))
نوعی نوشابه الکلی بی رنگ قوی، عرق روسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آداک
تصویر آداک
خشکی میان دریا، جزیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداج
تصویر وداج
((وِ))
رگ گردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توداک
تصویر توداک
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره