جدول جو
جدول جو

معنی وخچی - جستجوی لغت در جدول جو

وخچی
(وَ)
هستۀ خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ)
پهن شدگی بینی و امثال آن
لغت نامه دهخدا
(وَ خی ی)
جمع واژۀ وخی . (منتهی الارب). رجوع به وخی شود
لغت نامه دهخدا
(وُ خی ی)
جمع واژۀ وخی . (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی قاصد. (ناظم الاطباء). رجوع به وخی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
زشتی. (برهان) (آنندراج). کراهت منظر. (فرهنگ فارسی معین) : اگر نظرت بر ورخچی بیفتد دلت برنشورد. (فرهنگ فارسی معین از معارف بهاء ولد چ 1338 ص 14) ، زبونی. (برهان). فرومایگی. پستی. (فرهنگ فارسی معین). پلیدی. (برهان). رجوع به ورخجی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وخش و آن شهری است. (الانساب سمعانی). جامه ای است منسوب به وخش. (انجمن آرا). جامه ای است خوش قماش و لطیف. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسب پالانی، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
خوار و ذلیل کننده، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به وخان که نام شهری است از حدود ماوراءالنهر. ج، وخیان: خمداد جایی است که اندر وی بت خانه های وخیان است. (حدود العالم). و از حدود وی روی نمد زین و تیر وخی خیزد. (حدود العالم). رجوع به وخان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
پارچه ایست خوش قماش و لطیف وشی
فرهنگ لغت هوشیار
زشتی کراهت منظر: اگر نظرت برورخچی بیفتد دلت بر نشورد)، زبونی فرومایگی پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخچی
تصویر واخچی
اسب پالانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچی
تصویر پخچی
پهن شدگی بینی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
((وَ))
وشی، پارچه ای است خوش قماش و لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخچی
تصویر واخچی
اسب پالانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
روحانی، ایرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
وقفی، وقف شده
فرهنگ گویش مازندرانی
وقتی
فرهنگ گویش مازندرانی