جدول جو
جدول جو

معنی وخوض - جستجوی لغت در جدول جو

وخوض
(وُ)
جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوض
تصویر خوض
به فکر فرو رفتن و در امری اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
به تکلف خوض کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
درخلانیدن نیزه چنانکه درنگذرد به جانب دیگر یا درخستن به نیزه بی مبالغه. (منتهی الارب). طعنه زدن چنانکه در جوف نیوفتد. (تاج المصادر بیهقی). نیزه زدن کسی را چنانکه در درون وی درآید و از جای دیگر سر بدر نکند و بی مبالغه نیزه زدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سپیدی موی. (منتهی الارب). دررسیدن پیری کسی را و موهای وی آمیخته به سپیدی گشتن. (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب). رجوع به وخط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن به آب، منه: خاض الرجل الماء خوضاً و خیاضاً. فرورفتن در آب. (یادداشت مؤلف) ، درآوردن اسب را به آب، آمیختن شراب را و شورانیدن آنرا، درآمدن در سختیها، منه: خاض الغمرات، جنبانیدن شمشیر را در مضروب، فرورفتن در قولی یا امری بفکر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، منه: خاض فی القول و فی الحدیث: اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). و اگر چه از علم بهره ای تمام داشت نادان وار در آن خوضی می پیوست. (کلیله و دمنه). وبا دهشتی هر چه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه). اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه). یک حسنه از محاسن ذات او آن است که در تواریخ انساب و احوال امم سابقه و بمواقف مغازی ملوک عرب و عجم و شعب این علم خوضی تمام فرموده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
ز آنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی (مثنوی).
، متابعت باطل کردن. پس روی گمراهان نمودن. منه: کنا نخوض مع الخائضین (قرآن 45/74) ، در باطل ما پس روی گمراهان می کنیم، متابعت کردن. همراهی کردن دیگران را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خضتم کالذی خاضوا (قرآن 69/9) ، یعنی خوض کردید مثل خوض آنها. پیروی کردید در امری مثل خوضی که آنها در آن امر کردند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام وادی در کرانۀ عمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گام فراخ نهاده رونده. (از منتهی الارب) (آنندراج). وخّاد. (منتهی الارب) شتابان و گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء). و آن نعت است از وخد. (منتهی الارب). رجوع به وخاد و وخد شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وخش. (منتهی الارب) رجوع به وخش شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وخامه. گران بار و ناموافق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گران و ناگوارد شدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرد گران سنگ و ناموافق. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد ثقیل و گران و ناپسند. ج، وخام، وخامی، اوخام. (ناظم الاطباء) ، (ارض...) زمین که گیاهش ناگوارنده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درخسته به نیزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نیزه زده شده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود
از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِخْ وَ)
کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوض
تصویر خوض
فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوض
تصویر خوض
((خُ))
فرو رفتن در آب، در فکر فرو رفتن
فرهنگ فارسی معین
غوطه ور، فرو رفتن، ژرف اندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد