جدول جو
جدول جو

معنی وخت - جستجوی لغت در جدول جو

وخت
وقت
تصویری از وخت
تصویر وخت
فرهنگ واژه فارسی سره
وخت
وقت، زمان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوخت
تصویر سوخت
آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آن ها برای ایجاد حرارت یا نیرو، مادۀ سوختنی،
کنایه از از بین رفتن، سوخته
سوخت و ساز: در علم زیست شناسی تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ می دهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولید می شود، متابولیسم
سوخت های فسیلی: نفت، گاز، زغال سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوخت
تصویر دوخت
شیوۀ دوختن
دوخت و دوز: عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، خیاطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخت
تصویر اخت
همدم، مانوس، قرین مانند
اخت شدن (آمدن): مانوس شدن
فرهنگ فارسی عمید
پسر باشد که برادر دختر است، (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، پسر را گویند چنانکه دخت دختر را، (آنندراج) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فریدون جهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایران شهر را به ایرج و سه دختر بوخت خسرو تازیکان شه را بخواست و بزنی به پسران داد، (از سبک شناسی ج 1 ص 354)، رجوع به بخت شود، واقعشده، حادث گشته، (فرهنگ فارسی معین)، شده وگشته، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن، آنچه برای سوختن و گرم کردن است، آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن، (یادداشت بخط مؤلف)،
- سوخت حمام، سوخت نانوائی، سوخت اجاق،
، آنچه ممتنعالوصول ماند از وامهای داده شده، لاوصول، از میان شدن طلبی، (یادداشت بخطمؤلف)،
- سوخت را بود کردن، قاعده ای بوده است دولتی که مستوفیان و عاملین رعایت میکردند، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) :
نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت
تف دیگران چشم و مغزم بسوخت،
سعدی (بوستان)،
- دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد،
، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است،
- خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو،
، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن،
مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)،
- ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد،
،
بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)،
- دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)،
- ، حقیر کردن،
، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری چاه بهار با 400 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوخت
تصویر دوخت
دوختن، برش لباس و بعد دوختن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت
تصویر تخت
محل جلوس پادشاه در هنگام سلام، سریر، اریکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
طالع، اقبال، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه سوزند در تنور و بخاری و مانند آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوت
تصویر خوت
فرود باز، پیمان شکنی، کلانسالی، راندن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخت
تصویر دخت
دختر، فرزند ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخت
تصویر پخت
مسطح، پهن، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت
تصویر سخت
دشوار، سفت، خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوخت
تصویر بوخت
نجات داده نجات یافته. در ترکیب اسما آید: سه بوخت چهار بوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخت
تصویر اخت
خواهر، همشیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخت
تصویر سوخت
ماده سوختنی مانند، نفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوخت
تصویر دوخت
دوختن
دوخت و دوز: دوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت
تصویر تخت
اریکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقت
تصویر وقت
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخت
تصویر اخت
انیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورت
تصویر ورت
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخت
تصویر بخت
اقبال، شانس، طالع، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وقت و موقع
فرهنگ گویش مازندرانی
زمان مقرر موعد
فرهنگ گویش مازندرانی
وقتی
فرهنگ گویش مازندرانی