آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آن ها برای ایجاد حرارت یا نیرو، مادۀ سوختنی، کنایه از از بین رفتن، سوخته سوخت و ساز: در علم زیست شناسی تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ می دهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولید می شود، متابولیسم سوخت های فسیلی: نفت، گاز، زغال سنگ
آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آن ها برای ایجاد حرارت یا نیرو، مادۀ سوختنی، کنایه از از بین رفتن، سوخته سوخت و ساز: در علم زیست شناسی تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ می دهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولید می شود، متابولیسم سوخت های فسیلی: نفت، گاز، زغال سنگ
پسر باشد که برادر دختر است، (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، پسر را گویند چنانکه دخت دختر را، (آنندراج) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فریدون جهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایران شهر را به ایرج و سه دختر بوخت خسرو تازیکان شه را بخواست و بزنی به پسران داد، (از سبک شناسی ج 1 ص 354)، رجوع به بخت شود، واقعشده، حادث گشته، (فرهنگ فارسی معین)، شده وگشته، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
پسر باشد که برادر دختر است، (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، پسر را گویند چنانکه دخت دختر را، (آنندراج) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فریدون جهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایران شهر را به ایرج و سه دختر بوخت خسرو تازیکان شه را بخواست و بزنی به پسران داد، (از سبک شناسی ج 1 ص 354)، رجوع به بُخت شود، واقعشده، حادث گشته، (فرهنگ فارسی معین)، شده وگشته، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن، آنچه برای سوختن و گرم کردن است، آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن، (یادداشت بخط مؤلف)، - سوخت حمام، سوخت نانوائی، سوخت اجاق، ، آنچه ممتنعالوصول ماند از وامهای داده شده، لاوصول، از میان شدن طلبی، (یادداشت بخطمؤلف)، - سوخت را بود کردن، قاعده ای بوده است دولتی که مستوفیان و عاملین رعایت میکردند، (یادداشت بخط مؤلف)
آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن، آنچه برای سوختن و گرم کردن است، آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن، (یادداشت بخط مؤلف)، - سوخت حمام، سوخت نانوائی، سوخت اجاق، ، آنچه ممتنعالوصول ماند از وامهای داده شده، لاوصول، از میان شدن طلبی، (یادداشت بخطمؤلف)، - سوخت را بود کردن، قاعده ای بوده است دولتی که مستوفیان و عاملین رعایت میکردند، (یادداشت بخط مؤلف)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) : نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت تف دیگران چشم و مغزم بسوخت، سعدی (بوستان)، - دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد، ، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است، - خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو، ، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن، مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)، - ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد، ، بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)، - دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)، - ، حقیر کردن، ، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) : نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت تف دیگران چشم و مغزم بسوخت، سعدی (بوستان)، - دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد، ، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است، - خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو، ، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن، مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)، - ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد، ، بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)، - دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)، - ، حقیر کردن، ، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری چاه بهار با 400 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری چاه بهار با 400 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)