جدول جو
جدول جو

معنی وحماء - جستجوی لغت در جدول جو

وحماء
(وَ)
المراءهال وحماء، زن ویاری: و قوه هذا الشراب قابضه و هو مقو للمعدهالمسترخیه و المراءه الوحماء. (ابن بیطار ج 1 ص 71)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ سَ)
قرق کردن. ممنوع کردن، بچگان احمق زادن. (منتهی الارب). احمق زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِمْ ما)
جمع واژۀ حمیم. خویشاوندان. اقرباء. کسان، جمع واژۀ حمل. بارهای سر وپشت: ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ حمل. برگان. برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآمده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حمو و حما و حم، بمعنی پدرشوی، احمال مراءه یا ناقه، فرود آمدن شیر زن یا شتر ماده بی حمل و بارداری و آبستنی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصحم. سیاه بزردی مایل. تیره رنگ، تیره، گردناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است. شوره گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و گویند به رومی شوکران است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
جمع واژۀ رحیم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) : اشداء علی الکفار رحماء بینهم. (قرآن 29/48). و رجوع به رحیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رحوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زمین که در آن سنگهای سیاه باشد و سنگستان نباشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آن زمین که در آن سنگ بسیار بود. (مهذب الاسماء). ج، وحافی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، زمین سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زن نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نازا. (ناظم الاطباء). عاقر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ سَ)
جمع واژۀ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شتاب و عجله و سرعت. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). رجوع به وحی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
اشاره کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشاره کردن به ابرو یا دست و جزآن، و این لغتی است در ایماء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حماء
تصویر حماء
((حِ))
دفاع کردن از کسی، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی معین