جدول جو
جدول جو

معنی وحفاء - جستجوی لغت در جدول جو

وحفاء(وَ)
زمین که در آن سنگهای سیاه باشد و سنگستان نباشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آن زمین که در آن سنگ بسیار بود. (مهذب الاسماء). ج، وحافی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، زمین سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ وَ)
مهربانی کردن، احفاش البیت، قماش خانه و متاع فرومایۀ آن. خرت و پرت، احفاش الارض، سوسمارهای زمین. خارپشتهای آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
عجاجه قحفاء، گردباد که همه چیز را برد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
المراءهال وحماء، زن ویاری: و قوه هذا الشراب قابضه و هو مقو للمعدهالمسترخیه و المراءه الوحماء. (ابن بیطار ج 1 ص 71)
لغت نامه دهخدا
(نُ حَ)
جمع واژۀ نحیف. رجوع به نحیف شود
لغت نامه دهخدا
(وُ صَ)
ج وصیف، به معنی خدمتگار، غلام باشد یا کنیزک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وصیف شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سحابه وطفاء، ابر فروهشته دامن باران ناک یا پیوسته ریزان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اذن وطفاء، گوش بسیارموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
برّ. (اقرب الموارد). نیکویی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شتاب و عجله و سرعت. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). رجوع به وحی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به سر بردن دوستی و پیمان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیمان نگاه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). به سر بردن عهد و پیمان و نگاه داشتن آن. (از اقرب الموارد). وفاء ملازمت طریق مواسات و محافظت عهود خلطاء است. (تعریفات)،
{{اسم مصدر}} به سربردگی عهد و سخن. ضد غدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وفا شود، انجام پذیرفتن ’وفا’. انجام یابندگی ’وفا’، (اصطلاح صوفیه) عنایت ازلیه را گویند که بی واسطۀ عمل خیر بود و در لطائف اللغات میگوید وفاء به سر بردن دوستی و عهد و در اصطلاح صوفیه برآمدن از چیزی است که گفته شده در روز میثاق عامه را از عهدۀ ایمان و طاعت ازبرای رغبت جنت و رهبت نار و مر خاصه را عبودیت وقوف است به امر الهی برای امر نه از جهت رغبت و رهبت و مرخاص الخاص را عبودیت است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، دراز شدن (عمر) . (از اقرب الموارد)، درازی: مات فلان و انت بوفاء، یعنی بمرد فلان و عمرت دراز باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احفاء
تصویر احفاء
برکشیدن، برتری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحفاء
تصویر نحفاء
جمع نحیف، لاغران نزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
پا پیروس، لوئی
فرهنگ لغت هوشیار
وفاء در فارسی توز توزش درست پیمانی پیمانداری ویدایی، دوستی مهر ورزی، انجام یابندگی، پیمان، دراز در تازی چون گفته شود مات و انت بوفاء آرش پارسی این است که او مرد زندگی تو دراز باد بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
((حَ))
پاپیروس، لوئی
فرهنگ فارسی معین