جدول جو
جدول جو

معنی وجیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

وجیٔ
(وَ)
بر وزن امیر، تکۀ خصی کرده. (منتهی الارب). اخته کرده: تیس وجی ٔ، تکۀ اخته کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجیه
تصویر وجیه
نیکوروی، صاحب قدر و جاه، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجین
تصویر وجین
عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
زمین هموار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، وجدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گو که آب در وی ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (منتهی الارب). حفره ای که آب در آن گرد آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مکانی است نزدیک بصره مقر صاحب زنج. (ابن اثیر ج 7 ص 82)
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ)
طپیدن وبی آرام گشتن. (منتهی الارب). مضطرب و پریشان شدن، گرفته شدن و خفقان قلب. (از اقرب الموارد) ، به رفتار وجف رفتن شتر. (منتهی الارب). پوییدن ستور. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به وجف و وجوف شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ضرب وجیع، ضرب دردناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از منتخب) (آنندراج). مولم. آزارنده. الیم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوتاه از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کلام و سخن کوتاه که به زودی فهم و درک گردد. (دهار) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند امر وجیز و کلام وجیز، یعنی خفیف و مقتصر. (اقرب الموارد). ملخص. مختصر. (شرح نصاب) (غیاث اللغات). موجز. (مهذب الاسماء). کوتاه. (شرح نصاب) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وجب. وجبان، طپیدن دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جامۀ سخت بافت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جامۀ سخت و استوار بافته
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کرانۀ وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کرانۀ زمین درشت هموار اندک بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِءْ)
بدچشم سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). نجؤ. نجی ٔ. نجوء. (از آنندراج) : نجی ءالعین، خبیث العین. بدچشم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نجی ٔ. رجوع به نجی ٔ (ن ج ء) شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بر وزن امیر، خوب و پاکیزه روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وجه وضی ٔ، روی تازه. (مهذب الاسماء). ج، اوضیاء، وضاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یوم وجیم، روز سخت گرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
خشک یافتن چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وجّاء الرکیه توجیئاً، وجدها وجاءهً، ای لا خیر فیها لانقطاع مائها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید قوم. (اقرب الموارد). شریف قوم. (ناظم الاطباء). ج، وجهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، روی شناس. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). و گویند کسی که دارای خصال حمیده باشد و شأن او این است که معروف و شناخته گردد نه ناشناس. (اقرب الموارد) ، خوشگل. زیبا. قشنگ. مرد خوب صورت. (غیاث اللغات) (آنندراج). باوجاهت و زیبا و جمیل و خوشگل و دارای حسن و جمال. (ناظم الاطباء) ، خوش نما. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باقدر و منزلت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشش دارای دورو. (ناظم الاطباء) ، مهره ای است. (منتهی الارب). مهره ای است که برای دفع چشم زخم و به فال اینکه با قدر و منزلت گردند بگردن آویزند. (از اقرب الموارد). نام مهره ای است دارای دو روی مانند آینه که چون کسی خواهد به نزدسلطان رود در آن نظر کرده و خود را دیدار میکند و آن را به روی خود میمالد. (ناظم الاطباء) ، بچه ای که نخست هر دو دست وی به یکبار بیرون آید ازشکم مادر وقت زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’ج ی ه’، آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مقابل ذهاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند
به سوی درگه عالی او مجی ٔ و ذهاب.
مسعودسعد.
نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود
نه بی اجازت او روز را مجی ٔ و ذهاب.
عثمان مختاری.
، آوردن کسی را، غالب آمدن کسی را به آمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سزاوار. خلیق. (منتهی الارب) لایق. حجی ّ. (ناظم الاطباء). شایسته. جدیر. حری. قمین. درخور، پناه گیرنده. (منتهی الارب). ملتجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
مهتر قوم، شریف قوم، روی شناس
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه لور کند کرانه دشت کناره دره عمل کندن گیاه هرزاز میان مزرعه باغچه عمل پیراستن زمین از علفهای هرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیع
تصویر وجیع
دردناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیز
تصویر وجیز
کوتاه و مختصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیح
تصویر وجیح
سخت بافت: جامه، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجید
تصویر وجید
زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
((وَ))
نیکورو، زیبا، جمع وجهاء، صاحب قدر و جاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجین
تصویر وجین
((و))
کندن علف های هرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیع
تصویر وجیع
((وَ))
دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیز
تصویر وجیز
((وَ))
مختصر، کوتاه
فرهنگ فارسی معین
جمیل، خوشگل، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، رئیس، سرکرده، مهتر، معتبر، مقبول، موردتوجه، وجیه المله
متضاد: زشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پازش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
المبار، دردانگیز، دردناک، رنج آور، مولم
متضاد: نشاطانگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد