طپیدن وبی آرام گشتن. (منتهی الارب). مضطرب و پریشان شدن، گرفته شدن و خفقان قلب. (از اقرب الموارد) ، به رفتار وجف رفتن شتر. (منتهی الارب). پوییدن ستور. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به وجف و وجوف شود
طپیدن وبی آرام گشتن. (منتهی الارب). مضطرب و پریشان شدن، گرفته شدن و خفقان قلب. (از اقرب الموارد) ، به رفتار وجف رفتن شتر. (منتهی الارب). پوییدن ستور. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به وجف و وجوف شود
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید قوم. (اقرب الموارد). شریف قوم. (ناظم الاطباء). ج، وجهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، روی شناس. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). و گویند کسی که دارای خصال حمیده باشد و شأن او این است که معروف و شناخته گردد نه ناشناس. (اقرب الموارد) ، خوشگل. زیبا. قشنگ. مرد خوب صورت. (غیاث اللغات) (آنندراج). باوجاهت و زیبا و جمیل و خوشگل و دارای حسن و جمال. (ناظم الاطباء) ، خوش نما. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باقدر و منزلت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشش دارای دورو. (ناظم الاطباء) ، مهره ای است. (منتهی الارب). مهره ای است که برای دفع چشم زخم و به فال اینکه با قدر و منزلت گردند بگردن آویزند. (از اقرب الموارد). نام مهره ای است دارای دو روی مانند آینه که چون کسی خواهد به نزدسلطان رود در آن نظر کرده و خود را دیدار میکند و آن را به روی خود میمالد. (ناظم الاطباء) ، بچه ای که نخست هر دو دست وی به یکبار بیرون آید ازشکم مادر وقت زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید قوم. (اقرب الموارد). شریف قوم. (ناظم الاطباء). ج، وجهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، روی شناس. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). و گویند کسی که دارای خصال حمیده باشد و شأن او این است که معروف و شناخته گردد نه ناشناس. (اقرب الموارد) ، خوشگل. زیبا. قشنگ. مرد خوب صورت. (غیاث اللغات) (آنندراج). باوجاهت و زیبا و جمیل و خوشگل و دارای حسن و جمال. (ناظم الاطباء) ، خوش نما. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باقدر و منزلت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشش دارای دورو. (ناظم الاطباء) ، مهره ای است. (منتهی الارب). مهره ای است که برای دفع چشم زخم و به فال اینکه با قدر و منزلت گردند بگردن آویزند. (از اقرب الموارد). نام مهره ای است دارای دو روی مانند آینه که چون کسی خواهد به نزدسلطان رود در آن نظر کرده و خود را دیدار میکند و آن را به روی خود میمالد. (ناظم الاطباء) ، بچه ای که نخست هر دو دست وی به یکبار بیرون آید ازشکم مادر وقت زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
از ’ج ی ه’، آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مقابل ذهاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند به سوی درگه عالی او مجی ٔ و ذهاب. مسعودسعد. نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجی ٔ و ذهاب. عثمان مختاری. ، آوردن کسی را، غالب آمدن کسی را به آمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
از ’ج ی هَ’، آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مقابل ذهاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند به سوی درگه عالی او مجی ٔ و ذهاب. مسعودسعد. نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجی ٔ و ذهاب. عثمان مختاری. ، آوردن کسی را، غالب آمدن کسی را به آمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)