جدول جو
جدول جو

معنی وجیمه - جستجوی لغت در جدول جو

وجیمه
(وَ مَ)
علف و گندم آفت رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
(دخترانه)
مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
(دخترانه)
زیبا، خوشگل، دارای قدر و منزلت نزد مردم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
خوب رو (زن)، دارای قدر و جاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجیزه
تصویر وجیزه
مختصر، کوتاه، کلام مختصرومفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
مهمانی ای که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
نیکوروی، صاحب قدر و جاه، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ)
شیر که در مشک نو ریزند و دوغ ناکرده خورند. (منتهی الارب) ، شیر دفزک. (منتهی الارب). شیر غلیظ. (اقرب الموارد) ، شیر جغرات شده. (منتهی الارب) ، شیر نزدیک جغرات شدن رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
موجع و دردناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
مؤنث وجیز. ملخص. کوتاه. خلاصه. موجز. رجوع به وجیز شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
مؤنث وسیم. زن جمیل نیکوروی. ج، وسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
بدی و دشمنی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: بینهما وشیمه، ای کلام شر و عداوه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدی و دشمنی و عداوت و شر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
یک گروه از مردم از دوصد تا سه صد، گروه اندک که بر قوم دیگر فرودآیند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، طعام ماتم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مهمانی ماتم. (مهذب الاسماء). ضیافت ماتم. (غیاث اللغات از شرح نصاب) ، گیاه گردآورده یا طعام گردکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبه الوثیمه من الکلأ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
وزیم. گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دستۀ تره و سبزی گردکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گوشتی که شاهین در آشیانۀ خود نهد. (از اقرب الموارد). رجوع به وزیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید قوم. (اقرب الموارد). شریف قوم. (ناظم الاطباء). ج، وجهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، روی شناس. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). و گویند کسی که دارای خصال حمیده باشد و شأن او این است که معروف و شناخته گردد نه ناشناس. (اقرب الموارد) ، خوشگل. زیبا. قشنگ. مرد خوب صورت. (غیاث اللغات) (آنندراج). باوجاهت و زیبا و جمیل و خوشگل و دارای حسن و جمال. (ناظم الاطباء) ، خوش نما. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، باقدر و منزلت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشش دارای دورو. (ناظم الاطباء) ، مهره ای است. (منتهی الارب). مهره ای است که برای دفع چشم زخم و به فال اینکه با قدر و منزلت گردند بگردن آویزند. (از اقرب الموارد). نام مهره ای است دارای دو روی مانند آینه که چون کسی خواهد به نزدسلطان رود در آن نظر کرده و خود را دیدار میکند و آن را به روی خود میمالد. (ناظم الاطباء) ، بچه ای که نخست هر دو دست وی به یکبار بیرون آید ازشکم مادر وقت زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
گاو ماده، یک نوع طعامی که از خرما و ملخ کوفته و روغن زیتون یا از پست و خرما ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
سنگریزه، طعام و علف فراهم آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
هدیۀ خانه کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیۀ خانه کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وذیمهالکلب، قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
ارض وخیمه، زمین که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (بلده...) شهر ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهری که برای سکنی ̍ ناسازوار باشد. رجوع به وخمه شود، وخیم و کارهایی که انجام آن منجر به بدی گردد. (از ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یوم وجیم، روز سخت گرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجیمه
تصویر هجیمه
شکار، شیر دفزک
فرهنگ لغت هوشیار
ولیمه در فارسی سور کتخدایی سور اروسی، دلمه پولی که داماد به آمادگان می پردازد (گویش گیلکی)، خوراک سور خوراک جشن، سور مهمانی عروس، طعامی که در مهمانی جشن عروسی زایمان و غیره دهند، جمع ولائم، پولی که بعنوان هدیه عروسی بوار دان دهند در بعض شهرستانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
وسیمه در فارسی مونث وسیم زیبا روی مونث وسیم
فرهنگ لغت هوشیار
وجیزه در فارسی مونث وجیز سخن پیراسته مونث وجیز، کلام مختصر و مفید: (و نقش طرازاین نسیج و جیزه ماثر این دولت را ساخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجمه
تصویر وجمه
ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
مهتر قوم، شریف قوم، روی شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
زن زیبا، و صاحب قدر و منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیبه
تصویر وجیبه
مزد گیره (جیره)، کاستکاری سودای کاستی (معامله قسطی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیزه
تصویر وجیزه
((وَ ز))
مؤنث وجیز، کلام مختصر و مفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
((وَ هَ یا ه))
مؤنث وجیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
((وَ مِ یا مَ))
مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
((وَ))
نیکورو، زیبا، جمع وجهاء، صاحب قدر و جاه
فرهنگ فارسی معین
سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سینی بزرگ مسی، مجمعه
فرهنگ گویش مازندرانی