جدول جو
جدول جو

معنی وجوهات - جستجوی لغت در جدول جو

وجوهات
(وُ)
جمع واژۀ وجوه. در تداول آنچه از مال زکوه و خمس و رد مظالم به مجتهدین خاصه با علم آنان برند و او آن را به مستحقین قسمت کند و آن را وجوهات بریه نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
وجوهات
پولها، جمع وجوه، جمع در جمع وجه، آنچه بابت خمس و زکات در اختیار علمای روحانی قرار داده میشود، شهر واها
فرهنگ لغت هوشیار
وجوهات
((وُ))
جمع وجوه، پول ها، آن چه بابت خمس و زکات در اختیار علمای روحانی قرار داده می شود
تصویری از وجوهات
تصویر وجوهات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویوات
تصویر ویوات
(دخترانه)
گل بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، غرّه، رخساره، دیمه، چیچک، دیباجه، چهر، لچ، خدّ، گردماه، سج، عارض، دیباچه، دیمر، رخسار، عذار، محیّا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
وجیه شدن، صاحب جاه و مقام شدن، عزت و حرمت، خوب رویی، زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو شُ دَ)
به طور وجوب. حتماً. مسلماً. لزوماً. به عنوان وجوب و لزوم
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وجاق. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به وجاق شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وشوع. داروهای دردهان ریختنی. (منتهی الارب). رجوع به وشوع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَجْ جُ)
جمع واژۀ توجه. ملاطفتها و نوازشها و دقتها. (ناظم الاطباء). رجوع به توجه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چند موضع است به دیار بنی سعد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لفظی است که شبانان بز را بدان نوازش کنند و پیش خود خوانند. (برهان قاطع). پژپژ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). لفظی که بز را بدان نوازند. (فرهنگ اسدی) :
سخن شیرین از زفت نیارد بر
بز به بچ بچ بر هرگز نشود فربه.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وصول. (المنجد). رجوع به وصول شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رجوع. (فرهنگ فارسی معین) : ادارۀ رجوعات تجارتی و محاکمات. (مرآت البلدان ج 1 ضمیمۀ 18). رجوع به رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
جمع واژۀ وجور. (بحر الجواهر). رجوع به وجور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَوْ وَ)
سخنان آمیخته به راست و دروغ. سخنان دروغ آمیز که به راست مانند کرده باشند: لایق و موافق نمی نماید ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقص عهدی بر چنین سیاستی هایل... اقدام نمودن. (سندبادنامه ص 85)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وجوه و وجه به معنی مهتران و اعیان: سعد بن وقاص را... با اشراف و مبارزان و وجوهان عرب سوی کارزار عجم فرستاد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَجْ جَ)
جمع واژۀ موجهه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوهات
تصویر فوهات
جمع فوه، دهنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبهات
تصویر جبهات
جمع جبهه پیشانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واوات
تصویر واوات
جمع و او: (... در صحیح لغت دری آن واوات ملفوظ نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
رخسار و گونه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
خوبروئی و زیبائی، حسن و جمال، عزت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجهاء
تصویر وجهاء
جمع وجیه، مهتران سروران زیبا رویان جمع وجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجودات
تصویر موجودات
مکونات، آفریده ها، کائنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوزات
تصویر مجوزات
جمع مجوزه، جمع مجوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوزات
تصویر تجوزات
جمع تجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجهات
تصویر توجهات
ملاطفتها و نوازشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجیهات
تصویر توجیهات
جمع توجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوهات
تصویر تفوهات
جمع تفوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوعات
تصویر رجوعات
جمع رجوع: (اداره رجوعات تجارتی و محاکمات)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وجود. یا وجودات امکانی (امکاینه)، ممکنات است. یا وجود خاصه. موجودات ممکنه اند که هریک درحد وجودی خود دارای خواص و آثار مخصوص اند حقایق عالم همه وجودات خاصه اند و ذات احدیت وجود مطلق است و بالاخره وجودات خاصه عبارت از وجودات مضافه اند که از جهت انتساب بوجود عام قیومی نمودشده اند. یا وجودات فاقر الذات. موجودات ممکنه. یاوجودات مضافه. وجودات خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجودات
تصویر موجودات
ج. موجود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوهات
تصویر فوهات
((فُ وَّ))
جمع فوهه، دهانه کوه، راه، رودخانه، شورش، غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
((وَ یا وِ هَ))
عزّت، حرمت، خوب رویی، زیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجهات
تصویر توجهات
نگرش ها
فرهنگ واژه فارسی سره