جدول جو
جدول جو

معنی وجناء - جستجوی لغت در جدول جو

وجناء
(وَ)
شترمادۀ سخت و استواراندام، این مأخوذ از وجین است و گویند وجناء ناقۀ بزرگ وجنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و گویند ناقه عظیمه الوجنتین. (اقرب الموارد). اشتری سخت کوهان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجنات
تصویر وجنات
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، غرّه، رخساره، دیمه، چیچک، دیباجه، چهر، لچ، خدّ، گردماه، سج، عارض، دیباچه، دیمر، رخسار، عذار، محیّا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
ماء وجاء، آب بی خیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آب بد بی خیر. (ناظم الاطباء). رجوع به وجا شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ)
جمع واژۀ هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هجن. رجوع به هجن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوجر به معنی زن ترسان و گویند وجراء استعمال نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سافله. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دبر مردم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
جمع واژۀ وجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ وجنه که به معنی رخسارۀ آدمی باشدو موی ریش در آنجا نمیروید و آن پهلوی بینی و زیر چشم میباشد و آن موضوع اگرچه جز رخساره است مگر مجازاً رخساره را گفته میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و اشک ندامت بر صفحات وجنات از فوارۀ دیدگان رها کرد. (سندبادنامه ص 153). رجوع به وجنه شود
لغت نامه دهخدا
(وُ جَ)
جمع واژۀ وجیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به معنی مهتر قوم و با قدر و منزلت. (آنندراج). رجوع به وجیه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ستور مادۀ سوده سم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شترمادۀ سوده سم. (آنندراج). مادیان و دیگر ستور مادۀ سوده سم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَءْ)
سپر، بدان جهت که خمیده پشت است. (منتهی الارب). سپری که در وی هیچ آهن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقۀ کم شیر، ناقۀ نیک فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناقه ای که بن پستانش فروهشته تا سر پستان رسیده و سر پستان درآمده باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اشتری که درد زهدان گرفته. (مهذب الاسماء) ، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جنی.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَءْ)
رجل ٌ اجناء، مرد کوزپشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ خوَرْ / خُرْ)
اجناءالشجره، رسیده شدن میوۀ آن. (منتهی الارب). رسیدن میوه. به واکردن آمدن میوه. (تاج المصادر). به بازکردن آمدن میوه.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از مشاهیر شاعرات. دختر ابوالحجناء شاعر. او بصحابت پدر بخدمت مهدی خلیفه رسید و قصاید بسیار در مدح خلیفه گفت و خلیفه او را صلات و انعامات داد. دو بیت ذیل از قصیدۀ او در وصف نزهتگاه خلیفه موسوم بعیسی آباد است:
اب عیش و لذه و نعیم
و بهاء بمشرق المیدان
بسط اﷲفیه ابهی بساط
من بهار و زاهر الحوذان.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام اسب معاویۀ بکائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوش که یکی از دو طرف آن از جانب پائین بجبهه مائل باشد و یا هر دو طرف آن بر یکدیگر خمیده باشد بسوی جبهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احجن. کج. کژ. ج، حجن: شوکه حجناء، کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماندگی. (منتهی الارب) ، سستی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ونی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجهاء
تصویر وجهاء
جمع وجیه، مهتران سروران زیبا رویان جمع وجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنا
تصویر وجنا
بزرگ گونه بزرگ رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
رخسار و گونه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
((وَ جَ))
جمع وجنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین