جدول جو
جدول جو

معنی وجلات - جستجوی لغت در جدول جو

وجلات
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجل. (از اقرب الموارد). رجوع به وجل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجلات
تصویر سجلات
سجل ها، شناسنامه ها، احکام محکم، عهدنامه ها، جمع واژۀ سجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، غرّه، رخساره، دیمه، چیچک، دیباجه، چهر، لچ، خدّ، گردماه، سج، عارض، دیباچه، دیمر، رخسار، عذار، محیّا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَلْ لا)
جمع واژۀ مجله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
جمع واژۀ ولجه. (اقرب الموارد). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وجعه شود، جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
جمع واژۀ وجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ وجنه که به معنی رخسارۀ آدمی باشدو موی ریش در آنجا نمیروید و آن پهلوی بینی و زیر چشم میباشد و آن موضوع اگرچه جز رخساره است مگر مجازاً رخساره را گفته میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و اشک ندامت بر صفحات وجنات از فوارۀ دیدگان رها کرد. (سندبادنامه ص 153). رجوع به وجنه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وجبه. (منتهی الارب). دفعات الاکل. رجوع به وجبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
جمع واژۀ زجله. (از محیطالمحیط) (از البستان). رجوع به زجله شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
جمع واژۀ سجل. (اقرب الموارد). رجوع به سجل شود
نوعی از خط عربی. (فهرست ابن الندیم ص 11 و 13)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ والی. (السامی فی الاسامی). رجوع به ولاه و والی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
جمع سجل، تزده ها زینهار نامه ها چک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
رخسار و گونه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجله، مجموعه ای از مقالات متنوع و گوناگون که هر هفته یا ماهی یکبار چاپ می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلات
تصویر عجلات
جمع عجله، بنگرید به عجله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولات
تصویر ولات
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنات
تصویر وجنات
((وَ جَ))
جمع وجنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولات
تصویر ولات
((وُ))
ج. والی
فرهنگ فارسی معین
مجله ها، هفتگی نامه
متضاد: روزنامه، ماه نامه، فصل نامه، سال نامه، نشریات ادواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد