جدول جو
جدول جو

معنی وجع - جستجوی لغت در جدول جو

وجع
درد، بیماری، رنجوری
تصویری از وجع
تصویر وجع
فرهنگ فارسی عمید
وجع
(وَ جِ)
رنجور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دردمند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). صاحب وجع. (اقرب الموارد). ج، وجعون، وجعی ̍، وجاعی ̍، وجاع، اوجاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وجع
رنجوری و دردمندی
تصویری از وجع
تصویر وجع
فرهنگ لغت هوشیار
وجع
((وَ جَ))
درد، رنج، جمع اوجاع
تصویری از وجع
تصویر وجع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توجع
تصویر توجع
دردمند شدن، دردناک شدن، از درد نالیدن، شکوه از درد کردن، برای کسی اندوه خوردن و اظهار همدردی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجع
تصویر رجع
برگشتن، بازگشتن، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجع
تصویر موجع
وجیع، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولع
تصویر ولع
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ جِ عَ)
زن رنجور و دردمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاعی ̍، وجعات. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ عا)
جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دردناکتر: ضرب الحبیب اوجع
لغت نامه دهخدا
(تَ رَحْ حُ)
دردمند و رنجور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دردمند گردیدن. (آنندراج). درد پیدا شدن. (غیاث اللغات). درد یافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نالیدن. دردمندی نمودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اندوه نمودن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) : بسیار تأسف خورد و توجع نمود. (تاریخ بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون پوشیده کسان گماشته بود تا هرکس زیر دار جعفر گشتی و تندمی و توجعی نمودی و ترحمی، بگرفتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190). او را دید قطرات حسرات بر رخساره، با تململ و تذلل و توجع و تفجع. (تاریخ بیهق ص 174). به توجع و تأسفی هرچه تمامتر و تفجع و تلهفی هرچه بیشتر فراهم آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454) ، مرثیه گفتن مرده را، یقال: توجع لفلان، ای رثی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بدردآورنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بدردآورنده و دردناک. (غیاث) (ناظم الاطباء). مؤلم. دردآور. که بدرد آرد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نعت مفعولی است از ایجاع. (از منتهی الارب، مادۀ وج ع). به درد آمده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایجاع و وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سافله. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دبر مردم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وجعه شود، جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجع
تصویر شجع
برتری در دلیری نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجع
تصویر سجع
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوع
تصویر جوع
گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجع
تصویر رجع
بازگشتن، برگشت، برگردیدن از چیزی، و بمعنی سود و منفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع عرق النسا
تصویر وجع عرق النسا
درد کجوک (کجوک عرق النسا) کجو کدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع حلق
تصویر وجع حلق
درگلو گلو درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجع
تصویر توجع
دردمند و رنجور گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع ناک
تصویر وجع ناک
درد ناک آنچه که تولید درد کند درد آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجعا
تصویر وجعا
کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجع
تصویر موجع
دردناک، بدرد آورنده، دردآور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجع
تصویر موجع
((جِ))
به دردآورنده، دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجع
تصویر توجع
((تَ وَ جُُ))
دردناک شدن، از درد نالیدن، با کسی اظهار همدردی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
دردناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی
متضاد: سلامت، دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد