جدول جو
جدول جو

معنی وجاد - جستجوی لغت در جدول جو

وجاد(وَجْ جا)
بسیارخشم. (المنجد). کثیرالغضب
لغت نامه دهخدا
وجاد(وِ)
جمع واژۀ وجد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی ایستادنگاه آب. رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واجد
تصویر واجد
(پسرانه)
دارنده، دارا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت وجود است، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاد
تصویر وشاد
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
فرهنگ فارسی عمید
(وِ دَ)
وجاده آن است که شخصی کتابی یا حدیثی را با خط راوی آن می بیند بدون آنکه خود راوی آن را دیده باشد پس در صورتی که به راوی آن وثوق داشته باشد آن را روایت میکند، طریق روایت آن کتاب و آن روایت این است که بگوید با خط فلان راوی دیدم که زید از عمرو... و تا آخر اسناد و متن را مذکور دارد و به مجرداین دیدن جایز نیست کلمه اخبرنی فلان را به کار بردمگر آنکه از آن راوی اذن روایت داشته باشد. و این از باب حدیث مرسل است و درست آن است که عمل به مقتضای وجاده صحیح است و محققان شافعیه عمل به آن را هنگامی که راوی آن موثوق به باشد واجب شمرده اند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اسم است برای مطالب علمی که از کتاب و رساله ای اخذ گردد بدون سماع یا اجازه یامناوله و این کلمه مولده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 150 تن سکنه است، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
جمع وهده، پسته ها پسته های هموار دره ها جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زایش زای آوری زاییدن ولادت: (از برای دفع تهمت در ولاد که نزاد است از زنا و از فساد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی و محبت و مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاد
تصویر وصاد
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاد
تصویر وقاد
روشنبین تیز هوش تیز خاطر روشن ضمیر: (طبعی نقاد و ذهنی و قاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجید
تصویر وجید
زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاع
تصویر وجاع
جمع وجع، رنجوری ها دردمندی ها، جمع وجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجود
تصویر وجود
هستی، خلاف عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاد
تصویر نجاد
بند شمشیر حمایل شمشیربندشمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
گلیم راه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
بخشنده، راد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجود
تصویر وجود
هستی، فرتاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارا
فرهنگ واژه فارسی سره