جدول جو
جدول جو

معنی وثیل - جستجوی لغت در جدول جو

وثیل
(وَ)
پوست درخت خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). لیف درخت خرما. (ناظم الاطباء) ، درخت کهن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسن دلو سست. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان سست. (ناظم الاطباء) ، رسن کهنۀ لیف خرما. (منتهی الارب). ریسمان کهنۀ لیف خرما. (ناظم الاطباء) ، رسن کنب سست. (منتهی الارب). ریسمان کنب، بچه آهوی ضعیف، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثیق
تصویر وثیق
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
ویژگی کار سخت و دشوار، سخت، وخیم، دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثیل
تصویر اثیل
اصل دار، استوار و ریشه دار در شرف و اصل و نسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
لین، نرم، بالشچه، پارچه ای که در آن جامه می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند، کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود، گماشته، نماینده، در علوم سیاسی نماینده ای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می شود
وکیل عمومی: دادیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
شبیه، مانند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
محکم. (مهذب الاسماء). محکم بن. (منتهی الارب). استوار.
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَیْ یِ)
موضعی است از وادی شراج ریمه و اکثر آن از بنی ضمره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
تصغیر اثل
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بعیر اثیل، شتر بزرگ نره. ج، ثیل
لغت نامه دهخدا
(مِ)
امالۀ مثال. (غیاث) (آنندراج). ممال مثال همچون سلیح، رکیب و..
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ)
مصغر مثل. (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو مثیل هذا، در صورتی گویند که مشبه به حقیر باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ یَ)
رجوع به مثیله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وذائل. جمع واژۀ وذیله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی آیینه و پاره ای از سیم جلاداده. رجوع به وذیله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبه و نظیر. (اقرب الموارد) :
مثل نبود لیک آن باشد مثیل
تا کند عقل محمد را گسیل.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 353).
، فاضل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاضل. ج، مثل. (از اقرب الموارد).
، بزرگ، نیکو، برگزیده، افزون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار و محکم. (ناظم الاطباء). ج، وثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
متفق گشتند در عهد وثیق
که نگرداند سخن را یک رفیق.
مولوی.
- ثوب وثیق،جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
محکم و استوار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توانا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
وزغ. ج، وثائیل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
پا سپرده پا خورده، نمد زین، لایی جامه نرم لین. یا فراش (فرش) وثیر. بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
مانند همانند شبیه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثیل
تصویر نثیل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
کدین گازر کدنگ، پشته هیزم، خوراک سنگین، سخت دشوار، دستوار کلفت دشوار سخت وخیم
فرهنگ لغت هوشیار
کارگزار، نماینده، استاد سرای، جانشین، کار راه انداز، آنکه کاری بوی واگذار شده، مباشر، ناظر سرای، استادالدار: (و دختر خویش بدان آیین بمرزبان شاه داد و به جمهور - که وکیل او بود - داد)، نایب جانشین خلیفه قایم مقام، (صفویه) بالاترین مقام حکومت را وکیل نامیدند، کسی که بموجب عقدی از طرف شخص دیگری برای انجام امری تعیین شده است آنکه طبق عقد یا قرار دادی برای انجام امری از طرف شخص رشید دیگر نایب شده بدون آنکه اختیار انجام آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد، یا وکیل تسخیری. وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مامور شود. یا وکیل در توکیل. آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری اختیار دارد که بفرد دیگری وکالت دهد تامور وکالت را انجام دهد. یا وکیل عمومی معاون قضایی دادستان دادیار قضایی دادیاری که واجد شرایط قضا است و بجای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام می دهد. یا وکیل قاضی. کسی که از طرف قاضی مامور اجرای امور بود: (وکیل قاضیم اند گذر کمین کر دست بکف قباله دعوی چو مار شیدایی) (حافظ) یاوکیل مدافع. وکیل دعاوی وکیل دادگستری آنکه دفاع از دعاوی حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها بعهده می گیرد، نماینده مجلس شوری، درجه داری که رتبه وی بالاتر از سر جوخه (سرجوقه) و پایین تر از استوار (نایب) است و آن خود دارای مراتب ذیل است: یا وکیل چپ. گروهبان سوم. یا وکیل راست. گروهبانه دوم. یا وکیل باشی. گروهبان یکم. یا وکیل خرج. کسی که مخارج خانه ای بعهده وی سپرده شده: (بادی که وکیل خرج خاک است فراش گریوه مغاک است) (گنجینه گنجوی)، مهماندار، خداوند خانه. یا وکیل در. (دربار) نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم می داشته اند که کارهای مربوط بایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد: (از مسعدی شنودم وکیل در که خوارزمشاه سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد) یا وکیل دریا. مرغی است افسانه ای که آنرا طیطوهم گویند (هر چند طیطو بدو نوع موجود اطلاق شده)، سیمرغ دریا در کلیله (وکیل دریا) آمده و در همان داستان از او به (سیمرغ) تعبیر آمده. در کلیله عربی ابن المقفع مصحح مرصفی (وکیل البحر) ودرچاپ اب لویس ص (الموکل بالبحر) (دوجا) آمده. در چا. مرصفی ص راجع به وکیل البحر در حاشیه آمه: (وکیل البحر و فی بعض النسخ الموکل بالبحر یوخذ من سیاق المثل انه حیوان بحری اوخرافی لا وجودله) وکیل هم درین ترکیب بمعنی (موکل) و مظهر و سمبول است. رودکی هم در کلیله و دمنه منظوم گفته: (پادشا سیمرغ دریا را ببرد خانه (خایه خ) و بچه بدان تیتو سپرد) (لفا) سیمرغ معروف هم در روایات زردشتی در میان دریا جای دارد. در (رشن یشت) آمده: (و اگر هم تو ای رشن پاک، در بالای درخت سئنه (سیمرغ) باشی در میان دریای فرا خکرت (آن درختی که) داروهای نیک در بر دارد و دارای اروهای درست و درمان بخش است. (درختی که) (همه را درمان بخش) نام دارد و در آن تخمهای همه گیاهان نهاده شده ما ترابیاری میخوانیم) دریای فرا خکرت را برخی دریای خزر و بعضی دریای عمان دانسته اند. در فرهنگهای پارسی و اشعار قدما (سیرنگ) بمعنی سیمرغ آمده. بیت ذییل از فردوسی در دست است: (از آنگا یگه باز گشتن نمود که نزدیک دریای سیرنگ بود) (دریای سیرنگ) ممکن است بدو معنی گرفته شود: دریایی که سیمرغ در آن میزیست، دریای موسوم به (سیرنگ) بهرحال در این بیت تاثیر روایت کهن سال اوستا (مبنی برزیستن سیمرغ در دریا) هویداست. یا وکیل دیوان اعلی. ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلا تصدی ماندن مقام عظمی با غیبت وی امور را اداره میکرده) یا وکیل سلطنت. نایب السلطنه و صدر اعظم. (صفویه)، یا وکیل شهبندر. (اصطلاح وزارت امور خارجه عثمانی و ایران در عهد قاجاریه خاص ماموران عثمانی) قایم مقام شهبندر: (یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ) یا وکیل مطلق. وکیلی که دارای اختیارات تام است. یا وکیل وزیراعظم. کسی که در غیاب وزیر اعظم (صدراعظم) امور را اداره میکرد (صفویه) (قائم مقام عهد قاجاریه)، یا وکیل همایونی. وظیفه او عبارت بود از اداره امور مالی ادای و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امرا دیگر قرار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایل
تصویر وایل
شیون افسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
((وَ))
نرم، لین، فراش، فراش، بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
((وَ))
سخت، وخیم، کار دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثیل
تصویر اثیل
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
((مَ))
شبیه، مانند، همانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
((وَ))
مباشر، کارگزار، کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند، نماینده مجلس که از طرف مردم انتخاب شود، جمع وکلاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
جانشین، نماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
مدافع، وکیل، وکیل دادگستری، مشاور حقوقی
دیکشنری اردو به فارسی