بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبک، فغ، ژون، طاغوت، بد، آیبک، بغ، صنم، شمسه، جبت
بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبَک، فَغ، ژون، طاغوت، بُد، آیبَک، بَغ، صَنَم، شَمسِه، جِبت
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وثن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو پشت برهمن شود شاخ گل بر او بر گل نو چو روی وثن. فرخی. بخت پرستیدن خواهدترا همچو وثن را که پرستد شمن. فرخی. بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا. منوچهری. تا نماند بر ذهب نقش وثن چونکه صورت مانع است و راهزن. مولوی
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وُثُن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو پشت برهمن شود شاخ گل بر او بر گل نو چو روی وثن. فرخی. بخت پرستیدن خواهدترا همچو وثن را که پرستد شمن. فرخی. بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا. منوچهری. تا نماند بر ذهب نقش وثن چونکه صورت مانع است و راهزن. مولوی
آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرندۀ مال. (از اقرب الموارد)
آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرندۀ مال. (از اقرب الموارد)
سنگ، اندازه، سنگینی، گام در خنیا، گرانی گرانسنگی، ارزش، اندازه کردن سنجیدن، اندازه گیری تعیین سنگینی چیزی سنجش، (اسم (سنگینی گرانی ثقل: وزن و مقدار این در شاهوار ندانند. یا وزن خالص. وزن شییء بدون محاسبه. وزن ظرف وزن مظروف. یا وزن بخصوص. سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم، تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. یا وزن صرفی. تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو یا چند کلمه باهم درصورتیکه تعداد حروف آنهایکسان وحرکات وسکنات هم عینا مثل هم باشد مانند: بلبل صلصل کتاب حساب، (شعر) اندازه شعر: بسیارافتد که شاعر در قصیده خویش ازوزنی بوزنی رود... یا وزن عروض. اندازه شعر طبق یکی از بحور عروضی. توضیح این است که که در وزن صرفی هم تعداد حروف بای مساوی باشد و هم حرکات و سکنات آنها عین هم باشد دروزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد مانند: سجده بقعه: برادر مساجد. اماحرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. یا وزن هجایی (سیلابی)، اندازه شعر طبق شماره هجاها، وزن بدن ورزشکار. توضیح ورزشکاران را الحاظ وزن بدن بطبقات مگس وزن خروس وزن میان وزن سنگین وزن تقسیم می کنند، توالی ضربات آهنگ که رای موزون کردن نوای موسیقی بکار رود ریتم، وقار سنگینی، قدر و قیمت
سنگ، اندازه، سنگینی، گام در خنیا، گرانی گرانسنگی، ارزش، اندازه کردن سنجیدن، اندازه گیری تعیین سنگینی چیزی سنجش، (اسم (سنگینی گرانی ثقل: وزن و مقدار این در شاهوار ندانند. یا وزن خالص. وزن شییء بدون محاسبه. وزن ظرف وزن مظروف. یا وزن بخصوص. سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم، تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. یا وزن صرفی. تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو یا چند کلمه باهم درصورتیکه تعداد حروف آنهایکسان وحرکات وسکنات هم عینا مثل هم باشد مانند: بلبل صلصل کتاب حساب، (شعر) اندازه شعر: بسیارافتد که شاعر در قصیده خویش ازوزنی بوزنی رود... یا وزن عروض. اندازه شعر طبق یکی از بحور عروضی. توضیح این است که که در وزن صرفی هم تعداد حروف بای مساوی باشد و هم حرکات و سکنات آنها عین هم باشد دروزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد مانند: سجده بقعه: برادر مساجد. اماحرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. یا وزن هجایی (سیلابی)، اندازه شعر طبق شماره هجاها، وزن بدن ورزشکار. توضیح ورزشکاران را الحاظ وزن بدن بطبقات مگس وزن خروس وزن میان وزن سنگین وزن تقسیم می کنند، توالی ضربات آهنگ که رای موزون کردن نوای موسیقی بکار رود ریتم، وقار سنگینی، قدر و قیمت
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
آک (عیب) پارسی تاری گشته وین اگر زندگانی بود دیر یاز برین وین خرم بمانم دراز (فردوسی واژه نامک وین تاک تاکستان نوشین) در تازی: انگور سیاه بنگرید به واژه های همانند در فرانسوی و انگلیسی انگلیسی رگه و این: چون این گره گشایمک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ)
آک (عیب) پارسی تاری گشته وین اگر زندگانی بود دیر یاز برین وین خرم بمانم دراز (فردوسی واژه نامک وین تاک تاکستان نوشین) در تازی: انگور سیاه بنگرید به واژه های همانند در فرانسوی و انگلیسی انگلیسی رگه و این: چون این گره گشایمک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ)