منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
خانه. (کشف) (لطایف) (غیاث اللغات). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند: آلودۀ منت کسان کم شو تا یک شبه در وثاق تو نان است. انوری. دوش سرمست آمدم به وثاق با حریفی همه وفا و وفاق. انوری. از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من چون خیمۀ خزان و شراع بهار کرد. خاقانی. شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید. خاقانی. آن شعاع آفتاب اندر وثاق قرص او اندرسپهر چارطاق. مولوی. آن جهان است اصل این پر غم وثاق وصل باشد اصل هر هجر و فراق. مولوی. ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت. سعدی. ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود. حافظ. - وثاق پیرزن، خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. (برهان) : طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند. خاقانی
خانه. (کشف) (لطایف) (غیاث اللغات). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند: آلودۀ منت کسان کم شو تا یک شبه در وثاق تو نان است. انوری. دوش سرمست آمدم به وثاق با حریفی همه وفا و وفاق. انوری. از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من چون خیمۀ خزان و شراع بهار کرد. خاقانی. شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید. خاقانی. آن شعاع آفتاب اندر وثاق قرص او اندرسپهر چارطاق. مولوی. آن جهان است اصل این پر غم وثاق وصل باشد اصل هر هجر و فراق. مولوی. ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت. سعدی. ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود. حافظ. - وثاق پیرزن، خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. (برهان) : طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند. خاقانی
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)